قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟
مرجان بانو :)
bamdad
قدرت گرفته توسط شِیرترانیکس
فارسی
S̶̶h̶̶e̶̶y̶̶d̶̶a̶
چقدر نازه!
1394/07/26 - 10:31شبیه یکی از پسرای کلاسمه
چشاش همینجوریه نیگاه میکنه خندم میگیره!
تو میری سرکلاس که مردم رو مسخره کنی عایا؟!!!!
1394/07/26 - 20:05اسم خودت رو هم گذاشتی استاد؟!
استاد یعنی فرهنگی
این بی فرهنگیه که
خجالت نمیکشی؟!!
شرم نمیکنی؟!!!!
#محسن
(این #محسن رو الکی نوشتم ، هیچ ربطی نداشت ، فقط خواستم یادی هم از #محسن عزیز کرده باشم ، جاش تو این پست خالی بود آخه)
بامداد #محسن
1394/07/27 - 09:13بیا برو برام خواستگاریش کن داره دیر میشه هااا
بابا مسخره نمیکنم بخدا خیلی بامزس قیافش ، یعنی خود این گربه هه است فقط گوشاش کنار سرشه نه روی سرش
1394/07/27 - 17:25کیو میگی؟
#محسن رو میگی؟
میخوای بری خواستگاری #محسن؟!!!!
اون بدبخت رو که خودت فراریش دادی ، حالا میخوای دوباره بری سراغش؟!!!
اصلا شما دخترارو نمیشه شناخت
والا من هنوز خودمم نشناختم چ برسه بقیه دخترا.
1394/07/27 - 22:51 توسط Mobile