این نگاهت
چه استادانه
همهمۀ سکوت را می شکند
و من چه ناشیانه
تو را با واژه های پر سروصدا
می سُرایم..
وقتی از تو می نویسم
کلمات در برابر چشمانم می رقصند
حضورت در شعر من
موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد..
می دانی چه کردی با دل من
که این دل بی قرار بی قرار است
نمی دانم چه گفتی با نگاهت
که چشمانم چنین در انتظار است
فقط یک لحظه جانا در برم باش
که با تو چهار فصلم ،بهار است
به وقت دیدن آن روی ماهت
تپش های دل من بی شمار است
برای من فقط یک لحظه زیباست
و آن هم لحظه دیدار یار است
گر چه با تردید و ترس، همراست
ولی همانند بهار است.
وقتی داشتی میرفتی
باران میبارید
قول دادی تاقبل ازاینکه
باران بندبیاید برگردی
باران قطع شد
امانیامدی
باران چشمانم براه افتاد
فقط برای اینکه
توبدقول نشوی