الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها/که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید/ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم/جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر/نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ/متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
#حافظ
غزل شماره ۱
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
1392/07/21 - 00:11غالبا این قدرم این کفایت باشد
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
1392/07/21 - 00:21گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
1392/07/21 - 00:24منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
1392/07/21 - 00:31به مویههای غریبانه قصه پردازم
همش م اخه
1392/07/21 - 00:36مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست ؟
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
مدیونی اگه غیر این فکر کنی
1392/07/21 - 00:38ههههههه پس چی فک کردی ؟؟؟؟؟
1392/07/21 - 00:40نيکی و بدی که در نهاد بشر است
1392/07/21 - 00:48شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است
تو از سوز چگر پیمانه ای چون لاله پیدا کن
1392/07/21 - 00:52که از هر پاره سنگی چشمه ساری میشود پیدا
ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
1392/07/21 - 01:00می نوش ندانی ز کجا آمدهای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت