مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی.
مرد ایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش.مرد نفس راحتی کشید
و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید.بهر حال نجات پیدا کرده بود.
به راهش ادامه داد.به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشه باز همان صدا
گفت: ایست!
مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد.بازم
نجات پیدا کرد.مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد م فرشته نگهبان ت
هستم. مرد فکری کرد و گفت:
-پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟
قدرت گرفته توسط شِیرترانیکس
فارسی
ههه
منم میخوام..هرچی بلندتر بهتر
فقط آقایون....
باشه
حالا من پایه هل دادنم.... مرد میخام مـــــــــــــــــــــــرد
شهریار؟؟؟؟؟گو گوش؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟
ولی باور کن اولی ها ی چیز دیگه هستن
آری پسر پرستن اصن مامان باباها.....یعنی بودن..الان نمیتونن باشن
خوشوقتم
منم از بچگي بچه بودم و هنوزم عاشق بچگيهامم ...
1392/05/19 - 12:27
1392/05/19 - 12:30منم خوشوقتم...
1392/05/19 - 12:32
من چند سال پیش که بچه تر بودم گیر داده بودم به داداشم میرفتم تو اتاقش هر شب بی خوابش میکردم میگفتم این دختره........... کیه اون میگفت دختری که از بچگی بزرگ شد بزرگ شد بزرگ شد ظرف شست کار کرد خونه جارو کرد بازم بزرگ شد..
1392/05/19 - 18:28کدوم دختره؟؟؟
1392/05/19 - 20:45ی دختره دیگه مهناز..فرض کن مثلا اسمش ساناز بود
1392/05/20 - 01:40ساناز چ ربطی ب داداشت داره.... لو دادی....
1392/05/20 - 02:09حالا چرا غم بغل گرفتی.... مگه بینشون بهم خورد؟؟؟
مهنااااااااز عجبااااا بابا برایشیش هفت سال قبل بود..اره بابا بهم خورد منم خوشحالم خخخخ.
.ساناز هم مستعار بود
1392/05/20 - 02:15بتو میگن #خواهر_شوهر
1392/05/20 - 02:33