یافتن پست: #کوهستان

Mostafa
Mostafa
آورده اند روزي شيخ و مريدان در کوهستان سفر مي کردندي و به ريل قطاري رسيدندي که ريزش کوه آن را بند آورده بودي. و ناگهان صداي قطاري از دور شنيده شد.
شيخ فرياد برآورد که جامه ها بدريد و آتش بزنيد که اين داستان را قبلن بدجوري شنيده ام و مريدان و شيخ در حالي که جامه ها را آتش زده و فرياد مي زدند ، به سمت قطار حرکت کردندي.
مريدي گفت: يا شيخ! نبايد انگشت مان را در سوراخي فرو ببريم؟
شيخ گفت: نه! حيف نان! آن يک داستان ديگر است.
راننده ي قطار که از دور گروهي را لخت ديد که فرياد مي زنند، فکر کرد که به دزدان زميني سومالي برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردي و همه ي سرنشينان جان به جان آفرين مردند.
شيخ و مريدان ايستادند و شيخ رو به مريدان گفت: قاعدتن نبايد اين طور مي شد! سپس رو به پخمه کردي و گفت: تو چرا لباست را در نياوردي و آتش نزدي؟"
پخمه گفت: آخر الان سر ظهر است! گفتم شايد همين طوري هم ما را ببينند و نيازي نباشد!
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/16 - 18:45 ·
3
Noosha
226916_918.jpg Noosha
دهکده مازیچال در ارتفاع ۲۶۰۰ متری از سطح دریا قرار دارد. در۵۰ کیلومتری شهر عباس و نزدیک کلاردشت که حدود یک ساعت زمان می‌برد تا بعد از گذر از 17 کیلومتر جاده، به ارتفاعات دیدنی مازیچال برساند.

چشم انداز بسیار زیبای روستای مازیچال با دیدی وسیع از رامسر تا چالوس، موقعیتی بی‌نظیر به این دهکده کوهستانی بخشیده است.

وجود تپه‌ها و کوه‌ها در این منطقه به گونه‌ای است که در هنگام بارندگی، مازیچال پر از ابرهایی می‌شود که هر لحظه شکل‌های زیبایی به خود می‌گیرند.

می‌گویند نامگذاری مازیچال به دلیل وجود درخت بلوط در این منطقه بوده است. در گویش محلی مردم منطقه، مازی به معنی درخت بلوط است و چال به معنای گودال و چاله. بنابراین مازی چال به گودال‌ها و دره‌هایی مملو از درختان بلوط (مازی) اشاره دارد که از قدیم در منطقه وجود داشته اند.

در یک نگاه کلی آب و هوای دلپذیر کوهستانی و مناظر زیبای جنگل و نمای دریای ابر، تصویری بهشتی از آفرینش خدا را نمایش می‌دهد.
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/7 - 02:18 ·
4
abbasali
abbasali
تصمیمات خدا<br>شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خداوند فقط بلد است که از ما چیز ی بخواهد، در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند.
دیگری گفت: خوب، من هم می آیم تا ایمانم را نشان دهم.
همان شب به قله کوه رسیدند... و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ ها ی روی زمین را بر پشت اسبان تان بگذارید
شوالیه اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم! من که اطاعت نمی کنم
شوالیه دوم به دستور آوا عمل کرد. وقتی پای کوه رسید، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه پارسا تابید: الماس ناب الماس ها بودند
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست
... ادامه
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ