یافتن پست: #گیلک

رضا
mirza.jpg رضا
امروز نود و یکمین سالگرد شهادت میرزا کوچک خان جنگلی بزرگ مرد آزاد گیلان زمین هست .

آهنگ سریال میرزا کوچک خان جنگلی با صدای ناصر مسعودی و متن شعر به زبان و رو گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد .

متن شعر به فارسی:چقدر در جنگل برای مردم می خوابی، خسته نشدی/جان جانانم، با توام ای میرزا کوچک خان/خدا می داند که من نمی توانم از ترس دشمن بخوابم/دلم آویزان است، با توام ای میرزا کوچک خان/چرا زودتر نمی آیی، تندتر نمی آیی، تنها گذاشتی/گیلان ویران را، با توام ای میرزا کوچک خان/بیا ای روح روان، قربان ریشت/به قربان چشمان آبی تو شومچشمانت را روی هم نگذار ای میرزا کوچک خان/ما بچه های رشت، قربانت می رویم/ جانمان را زیر پایت قربانی می کنیم.

متن شعر به فارسی در کامنت اول .
[فایل]
نگار
نگار
گوجه خورشت چیست؟
نوعی پیتزای محلی که از نظر خاصیت با خاویار برابری میکند
و تقربا هر دو روز یکبار جزو سبد غذایی گیلکها قرار میگیرد
اهل خانه پس از صرف آن با گفتن: اوه بترکستیم مار از مادر خود تشکر میکنند!!{-7-}
نگار
نگار
تره ترکانم چیست؟
ضربه ی شدید روحی که یک گیلک قبل از دعوا به حریف وارد میکند!{-7-}
نگار
417188_256532557754911_1079046333_n.jpg نگار
زبان گيلكي{-26-}
Noosha
di-OH00.jpg Noosha
موقع رانندگی کردن یا وقتی که تو ماشین نشستی با چه سبک موزیکی حال میکنی؟
MONA
530035_359065277512427_125941260_n.jpg MONA
:)
Mostafa
Mostafa
روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....

سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در د
... ادامه
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ