فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.
و اما خبر بد
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونهمون ؟
... ادامه
از ارمیا هم واس شخصیتش و یکرنگیش خوشم میاد . مجید بانمکه. از امیر خوشم نمیاد
1391/11/27 - 23:32بابا بیخیال همشون گلن ولی ادرین یه کوچولو بیشتر
1391/11/27 - 23:35باشه پنگول خیلی گله
1391/11/27 - 23:37الهی به اون نازی
1391/11/27 - 23:38خب مگه پنگول چشه من عاشق پنگولم
1391/11/27 - 23:42پنگول حالا چیه؟
1391/11/27 - 23:43شبکه تهران یه برنامه کودک( رنگین کمان) بعد یه گربه هست اسمش پنگوله که صداگذاری هومن حاج عبداللهی هستش خیلی بامزه هست
1391/11/27 - 23:49ندیدم این برنامرو
1391/11/27 - 23:51مخمل و که میشناسی_خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره شبیه گربه خونه مادربزرگه مخمل هم هست
1391/11/27 - 23:51نه اونم نمیشناسم
1391/11/27 - 23:53