فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد.
آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد
نه نقاشی را میگذارد کنار،
نه دماغش را اگر معمولی است عمل می کند،
نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است،
نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد،
نه حق لبخند زدن به یک سری آدمها را،
نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس از هبوط (سقوط) در لایه ی آدم های "معمولی".
و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،
نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن،
خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم.
نمی خواهم دیگر آدم ها مرا
فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند.
از حالا خودِ معمولی ام را به معرض نمایش می گذارم
و به خود معمولی ا م عشق می ورزم
و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق بورزند
... تهمینه میلانی ...
بقول بابا پنجعلی: بزنم تو دهنت
1394/04/2 - 12:53محمد حدسم دروغ نمیگه مرجان از دست رفت
1394/04/2 - 14:20به هفت جدم تو قبر بخندم دیگه اونجوری کسی رو تو زندگیم راه بدم و احساس بذارم پاش
1394/04/2 - 14:22آره رضا
1394/04/2 - 15:08حالا اونجوری هم نمیخواد احساس بذاری با 5% کمتر عاشق شدی ؟؟؟
زود باش اعتراف کن
نه هیچ وقت !
1394/04/2 - 16:04میدونی که من یه آبانی ام از هیچی کم نمیذارم
تگه کم نمیذاری پی 5% بیشتر عاشق شو
1394/04/2 - 16:48حدود 7 درصد باید باشه .
1394/04/2 - 18:05چیه اومدید درصد میگیرین؟
1394/04/3 - 11:14