یافتن پست: #سفره

رضا
رضا
چقدر گم شده بودم / چقدر بی حاصل / چقدر باور باران من را نباریده است
Mohammad
behrooz-vosooghi (49).jpg Mohammad
نوشته ای به مناسبت تولد بهروز وثوقی

♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
واسه قبولی دانشگاه من:
بابام گوسفند و گاو و شتر از هرکدوم یدونه نذر کرد
مامانم یه سفره حضرت ابوالفضل نذر کرد
آبجیم ۶تا النگو نذر کرد
مامان بزرگم ۱/۰۰۰/۰۰۰ تومن نذر کرد
و…..
هیچ دیگه دیدم دانشگاه قبول بشم کل خانواده برشکست میشیم وضربه شدید اقتصادی میخوریم نرفتم کنکور بدم
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/21 - 00:35 ·
3
♥هـــُدا♥
0.334283001337177131_jazzaab_ir-300x199.jpg ♥هـــُدا♥
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.وقتی که اولاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:” من چقدر باید بپردازم؟”و او به زن چنین گفت: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن از در بیرون رفته بود، در حالی که(نظرات)
... ادامه
Mohammad
jian1.jpg Mohammad
یک «ژیان» بود و کلی قابلیت منحصر به فرد. از کوچک و کم جا بودنش گرفته تا کمک فنرهای عجیب و غریب و موتور دوسیلندره و سیستم خنک کننده و بخاری سرخودی که هوای گرم موتور را می فرستاد داخل اتاق تا سرنشینانش را در روزهای سرد، گرم کند.

در روزهایی که قیمت خودروها سر به آسمان ساییده، رفته ایم سراغ خودرویی ارزان و بی دنگ و فنگ که بخشی از خاطره مشترک بیشتر ایرانی هاست.
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
من و داداشم برنامه ریختیم از این به بعد سر سفره شام و ناهار

از پدر و مادرای مردم تعریف کنیم
قبل اینکه ننه بابامون از بچه‌های مردم تعریف کنن {-33-}
دیدگاه · 1391/12/17 - 17:50 ·
1
نگار
26630_404403872964335_1326571382_n.jpg نگار
ارایی
دیدگاه · 1391/12/16 - 00:09 ·
1
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سیر تکاملی رفتار با دخترها در خانواده!!!

سال ۱۲۳۰ :

مرد : دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!!

زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!!

مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!!

– بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…

سال ۱۲۸۰ :
مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟

زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها ! شکر خورد. !!! دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده…

مرد (با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می کشمت… !!!

– بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه...
... ادامه
MONA
zehks498gakz0sqo8y.jpg MONA
سرتو بالا بگیر مرد...! از چی‌ خجالت میکشی...!!؟
خجالت رو باید کسانی‌ بکشن که نان رو از سفره تو دزدیدند و
حسابای بانکیشون رو پر کردن...! {-124-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
پدر آمد از راه
دست هایش خالی
کودکان چشم به دستان پدر …
سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت !
سفره قلبش را بار دیگر گسترد !
بچه ها آن شب هم ، مثل دیگر شبها یک شکم سیر محبت خوردند …{-60-}
دیدگاه · 1391/11/19 - 00:49 ·
9
MONA
318674_2657890063815_2064680873_n.jpg MONA
دکتر آذر اندامی پزشکی که یکی از حفره‌های سیاره ناهید به نام وی نامگذاری شده‌است...

دکتر آذَر اَندامی (۱۳۰۵ - ۱۳۶۳) پزشک و باکتری‌شناس گیلانی و از پژوهشگران انستیتو پاستور ایران بود. بخاطر خدمات علمی و انسانی او یکی از حفره‌های برخوردی روی سیاره ناهید، به نام وی «اندامی» نامگذاری شده‌است.
دکتر آذر اندامی در سال ۱۳۰۵ در محله ساغریسازان رشت متولد شد. او فرزند چهارم و تنها دختر خانواده بود. مقطع ابتدایی را در دبستان بانوان رشت با یک سال جهش تحصیلی به پایان برد. بعد از اخذ مدرک پایان سال نهم تحصیلات عمومی از دبیرستان فروغ رشت، پدرش با اینکه فردی روشنفکر بود از ادامه تحصیل او ممانعت کرد و وی را به دانشسرای مقدماتی رشت فرستاد. در سال ۱۳۲۴ از دانشسرا فارغ التحصیل شد. و در سال ۱۳۲۵ به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و معلم شد. درسال ۱۳۲۹ و در حین کار دیپلم طبیعی را با امتحان متفرقه دریافت کرد. در سال ۱۳۳۱ با شرکت در کنکور دانشگاه تهران در رشته پزشکی این دانشگاه پذیرفته شد. در سال ۱۳۳۷ موفق به دریافت گواهینامه دکترای پزشکی گردید و بلافاصله به گذراندن دوره تخصصی زنان و زایمان مشغول شد.
... ادامه
MONA
MONA
در غمی که اشک نیست، در شادی که لبخند نیست،
در بغضی که ناله نیست، در دردی که آه نیست،

احساس کجاست؟

در احساسی که حس نیست، در دلی که عشق نیست،
در دوستی که محبت نیست، در صداقتی که راستی نیست،

زندگی کجاست؟

در زندگی که هدف نیست، در هوایی که باد نیست،
در خاکی که آب نیست، در باغی که گل نیست،

انسان کجاست؟

در انسانی که هیچ نیست، در سفره ای که نان نیست،
در زمینی که جا نیست، در دنیایی که رحم نیست،

مرگ کجاست؟
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
الان تعداد دخترا ازپسرا تو سفره خونه ها بیشتره! فکرکنم پسرا میرن کلاس گلدوزی وسفره آرایی{-15-} تازه وقت آرایشگاه هم دارن{-15-} … بعدشم قلیون واسه پوست شون ضرر داره{-15-}
دیدگاه · 1391/11/16 - 15:00 ·
9
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
یارو میره مهمونی سر سفره یکی از بچه هاش میگه بابا یه لیوان آب میدی ؟
داد میزنه میگه آب تو خونه داریم ، مرغ بخور بدبخت !
دیدگاه · 1391/11/14 - 15:11 ·
7
شهريار
شهريار
دوست دختر چیست؟(طنز)-دوست دختر موجودی زنده وبسیار زیبا که با مشخصه های زیر شناسایی آن به راحتی امکان پذیر است

- مانتو جین کوتاه و تنگ

- شلوار از این کوتاها!!!

- سایه چشم بنفش (که با رنگ جیغشان ست باشد)

- ابروی تراشیده و تاتو شده

- لنز زیبایی آبی یا سبز

- زلف طلایی مش شده !!!



هر جا از اینا دیدید بدانید دوست دختر و ناموس کسی است ! پس چشمتان را درویش نموده و رد شوید تا زنگ نزده به دوست پسرش و او نیز بیاید شکمتان را سفره نماید !!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/9 - 00:53 ·
3
♥ یلدا♥
006Baran_Nabar.jpg ♥ یلدا♥
بازیچه ی خود ساختی موی سیاهم را

بردی به هر جا خواستی با خود نگاهم را

در شهر خود من بایزید کوچکی بودم

از من گرفتی خانه ام را، خانقاهم را

بی آشیانم کردی ای طوفانِ بی هنگام!

انداختی تنها درختِ تکیه گاهم را

حالا در این باران کجا باید بخوابانم

گنجشک های زخمی بی سرپناهم را؟

من مطمئن بودم تو در خورجین خود داری

هر آنچه امکان دارد از دنیا بخواهم را

اما تو هم برداشتی ای بادِ پاییزی!

مثل تمام همسفرهایم، کلاهم را

حالا کجا؟ حالا کجا باید بخوابانم

گنجشک ها...گنجشک های بی گناهم را؟



پانته آ صفایی بروجنی
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/6 - 18:08 ·
4
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ