کدام عاشق سینماست که خنده تلخ و اشکبار «سید» در برابر «قدرت»، دوست بازیافتهاش بر سفره میگساری «گوزنها» را ببیند و منقلب نشود؟ کیست که نگاه شیفته و عشق پنهان به «مرجان» را در سکوت لحظه ها و چشمان «داش آکل» در نیابد؟ کیست که عمق فاجعه را در چشمان ملتهب «قیصر»، آن زمان که از مرگ خواهر و برادرش آگاه میشود؛ نبیند؟ چه کسی میتواند تنهایی و محرومیت «ابی» را پس از سال ها زندان، در «کندو» لمس نکند، وقتی که در ورودی سالن سینما، با چشمانی حریص و دست و دلی لرزان به تصویر نیمه لخت زنی خیره میشود...
او نشان داد می توان با دندان های تیره و زشت و فکی جلو آمده در نقش یک معتاد (سید گوزنها) و یا با کله ای خربزه ای در نقش یک عقب مانده ذهنی (مجید سوته دلان) یا با موی از میان تراشیده و صورتی شیار برداشته از زخم دشنه در نقش عاشقی پیر (داش آکل) بازی کرد و همچنان ستاره ماند.
اکنون که این قصه را برای شما بازگو کرده ام؛ درست مانند وقت هایی است که از سادگی مجید سوته دلان، دریا دلی شیر ممد تنگسیر، لطافت عشق آکل در داش آکل و تلخکامی رنج آور سید گوزنها، برای یکدیگر قصه میگوئیم و خود را در اندوه و شادی و پیروزی و شکست آنان شریک میدانیم.
چند سال پیش مصاحبه ای از او در صدای آمریکا شنیدم. زمانی بود که مادرش تازه فوت کرده بود. بهروز گفت: یک بار مادرش از یک پوستر فروش پوستر او را می خواهد و فروشنده با نگاهی به سن و سالش می گوید: مادر شما دیگه چرا؟ و مادر بهروز به گریه می افتد: آخه این پسرمه...
بیستم اسفند ماه، سالروز تولد بهروز وثوقی را به تمامی خانواده هنر و دوستدارانش تبریک عرض می کنم. اما صد افسوس که هنرمند محبوب این مردم در میان آنها نیست. با گذشت سه دهه از عدم فعالیت او در سینمای ایران هنوز مردم و به خصوص نسل جوان و نوجوان او را اسطوره می دانند و برای بازگشت او به وطن لحظه شماری می کنند. ولی به او حق می دهیم. کتاب خاطرات بهروز که تنها شامل خاطرات سینمائی اوست در ایران مجوز نمی گیرد حال چگونه خود او می تواند در وطنش باشد. در پایان لازم می دانم از عباس کیارستمی عزیز که در سانفرانسیسکو جایزه ی کروساوا خودش را به بهروز بخشید تشکر ویژه ای کنم که پیام دوستداران بهروز وثوقی را که همانا آرزوی بازگشتش به وطن است را به خوبی به اسطوره رساند.
امیدواریم روزی جشن حضورت در میهن را را بر پا کنیم...
در حالی که بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود:” شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همون طور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”.
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت، در حالی که به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :”دوستت دارم اسمیت، همه چیز داره درست می شه
یک خودروی جمع و جور، ارزان و کم دردسر که با تمام ضعف هایش، آن قدر دوست داشتنی بود که کسی از داشتنش خاطره بدی یادش نمانده باشد. یک «ژیان» بود و کلی قابلیت منحصر به فرد. از کوچک و کم جا بودنش گرفته تا کمک فنرهای عجیب و غریب و موتور دوسیلندره و سیستم خنک کننده و بخاری سرخودی که هوای گرم موتور را می فرستاد داخل اتاق تا سرنشینانش را در روزهای سرد، گرم کند.از همه جالب تر و خاطره انگیزتر، دنده اش بود که به جای بالا و پایین شدن، جلو و عقب می رفت. در یک مسیر افقی و وسط مسیر راهش را پیدا می کرد و دنده به دنده می شد. دهه شصتی ها ژیان را با «قرقی» معروف سریال چاق و لاغر می شناسند. ژیانی که بدون راننده حرکت و توقف می کرد و یک خودروی هوشمند بود. شاید اصلا به خاطر همین ویژگی ها باشد که یک ماشین نسبتا ضعیف، ارزان و کوچک، هنوز لبخند شیرینی روی لبان کسانی می نشاند که یادی از ژیان کرده باشند.ژیان، روزگاری آن قدر به زندگی مردم راه یافته بود که برایش ضرب المثل ساختند و قانون نانوشته روابط باجناق ها را به زبانی دیگر معرفی کردند: ژیان، ماشین نمی شه. باجناق، فامیل.
ژیان از کجا آمد؟
کارخانه سیتروئن در فرانسه، جایی بود که در سال 1967 برای اولین بار، این خودرو را به بازار عرضه کرد.خودرویی که ما به نام ژیان می شناسیم، نامش Dyane است. دایان را بر پایه شاسی و پیشرانه خودروی نسل قبلش یعنی CV2 ساخته بودند. شاید بهتر آن که بگوییم او یک مدل تغییر چهره از نسل قبل است. دایان یا همان ژیان، حاصل تلاش شرکت سیتروئن برای رقابت با غول رقیب هم وطنش یعنی کمپانی خودروسازی رنو بود. شرکتی که رنو 4 (مدل قبلی رنو ۵) را تولید کرده بود و دایان قرار بود رقیب آن باشد.
دایان با موتورهای ۴۳۵ و ۶۰۲ سی سی دو سیلندر تخت هواخنک به بازار آمد. خودرویی که در نوع 602 سی سی اش حدود ۳۵ اسب بخار نیرو تولید می کرد و جالب این که با همین قدرت اندک سرعتش به ۱۱۸ کیلومتر در ساعت هم می رسید. آن هم به واسطه وزن بسیار کم خودرو. فقط 570 کیلوگرم. مصرف دایان هم حیرت انگیز بود. تنها 5 لیتر در هر100 کیلومتر. باک دایان ظرفیت 30 لیتر بنزین را داشت. جعبه دنده چهار حالته دایان با آن فرم خاص تعویض فشاری و ترمز دستی که چرخ های جلو را قفل می کرد هم از جمله ویژگی های جالب دایان بود.
سیستم تعلیق دایان، هنر سازندگانش را کامل می کرد.سیستمی که هنوز هم یکی از عجایب مهندسی مکانیک به شمار می رود.فنرهای مستقل برای هر چرخ که به بازوهایی ضربدری متصل بودند، بهترین جاذب ضربه و دافع فشار کابین شدند. قابلیتی که حتی شرکت عظیمی مثل مرسدس بنز را به تکاپو انداخت. با دست کاری در یک شفت مرکزی، می شد ارتفاع خودرو را به دلخواه کم و زیاد کرد. به همه این ها اضافه کنید مرکز ثقل پایین دایان را که باعث شده بود تا حتی در صورت چرخش های شدید، واژگونی یا همان چپ شدگی رخ ندهد.
دایانی که ژیان شد
سال ۱۳۴۷ وقتی اولین محموله خودروهای دایان فرانسوی به ایران رسید، ایرانی ها نام دایان فرانسوی را «ژیان» گذاشتند. لقبی که معمولا و در حکایت های ایرانی، لقب شیرها بود و به معنای خشمگین و درنده. ژیان اما بر خلاف ظاهر ترسناکش قلبی مهربان داشت و همین دوست داشتنی ترش می کرد. اما ژیان های ایرانی همه Dyane نبودند.ژیان هایی که برای مونتازبه ایران آمده بودند چند نوع بودند. نام اصلی مدل پیکاپ Méhari و مدل واگن در اصل سیتروئن Acadiane بود.
ژیان های ایرانی حتی کولر هم داشت.با سیستمی شبیه کولرهای آبی خانگی. پوشال هایی پشت داشبورد تعبیه شده بودند که با ریختن آب یا قرار دادن گونی یخ با عبور جریان هوا، باعث وزیدن باد خنک ملایمی می شد.برای روزهای سرد سال هم ژیان یک همراه وفادار بود. بخاری داشت. یک بخاری که البته گرمایش همان هوای گرم داخل موتور بود.ژیان ویژگی های منحصر به فرد دیگری هم داشت. یک هندل در جلو ماشین که در مواقعی که استارت کار نمی کرد می شد با چرخاندن آن به صورت دستی موتور ماشین را روشن کردارتفاع چراغهای جلو را تنظیم کرد.به همه این ها اضافه کنید سقف جمع شونده برزنتی و قابلیت درآوردن صندلی های ژیان و استفاده به عنوان نیمکت در پیک نیک ها و سفرهای تفریحی.
با همه این ویژگی ها می شد حدس زد ژیان به راحتی جایش را به سرعت در میان ایرانی ها باز می کند. طوری که تا سال 1359 که تولید ژیان هم زمان با ماه های آغاز جنگ تحمیلی و به دلیل فشار اقتصادی ارز بری متوقف شد، حدود یک میلیون و ۴۴۴ هزار و ۵۸۳ دایان، ۲۵۳ هزار و ۳۹۳ آکادین و ۱۴۴ هزار و ۹۵۳ دستگاه مهاری ایران تولید و فروخته شد.
سال ۱۳۳۰ :
مرد : چی؟ دانشسرا ؟؟ (همون دانشگاه خودمون) حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بوکونی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می کونم…
زن: آقا، تورو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ (وقت) سکته می کنین آ…
مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم . یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی…
– بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه …
سال۱۳۸۰ :
مرد: کجا ؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشیشون مثه جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من… تو رو… می کشم…
زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا).
مرد: من… اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شلوارو پائین تر بکش که تا زانوتو بپوشونه. نه… نه… نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره… !!! (لطفا بد برداشت نکنید !!! )
سال ۱۴۰۰ :
زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه…
بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو میبخشه !!!
واقعا..امیــــــــــن..
1391/11/24 - 02:06پدردرخوان خودگرنان ندارد..
اگرنان باشدهم دندان ندارد..
اگرنزدعیالش سربزیراست..
برای کارکردن جان ندارد..
اگرفقربرده ازسرعقل اورا..
دگریک ذره هم ایمان ندارد..
چه غم داردچوداردرهبرخود
که غمخواری بجزایشان ندارد
که آردسیدعلی آذوقه بهرش
علی راکومگرنشان ندارد..
که تااوشه بوددرملک ایران..
کسی غم اندرین ایران ندارد
پس از پایان دوره تخصصی به وزارت بهداری آن زمان منتقل شد و در نهایت به کار در انستیتو پاستور پرداخت.
او پس از مدتی با استفاده از بورس تحصیلی انستیتو پاستور به پاریس رفت و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ گواهینامه باکتریولوژی گردید. در سال ۱۳۵۳ موفق به دریافت دانشنامه تخصصی علوم آزمایشگاهی بالینی شد. او در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد. چندین بار به کشورهای فرانسه و بلژیک سفر کرد و حاصل این سفرها مقالات علمی بود که در مجلات معتبر به چاپ رسید. پس از بازنشستگی چون خانهنشینی را نمیپسندید به بیمارستان باهر رفت و ریاست آزمایشگاه تشخیص طبی آنجا را بر عهده گرفت. پس از مدتی در مطب همسرش، دکتر خلعتبری، در خیابان حسامالسلطنه به کار مداوای بیماریهای زنان و زایمان مشغول شد. در همین سالها بود که به تومور مغزی مبتلا شد. یک روز در مطب در حین معاینه بیمار، تعادل خود را از دست داد و بر روی او سقوط کرد. در ۲۸ مرداد سال ۱۳۶۳ به علت آمبولی ریه که از عواقب بیماری سختش بود درگذشت.
در سال ۱۹۹۲، اتحادیه بینالمللی ستارهشناسی (IAU) حفرهای به قطر ۳۰ کیلومتر در طول جغرافیای ۲۶ درجه و ۵۵ دقیقه و عرض جغرافیایی ۱۷ درجه و ۴۵ دقیقه با قلهای مرکزی را در جنوب سیاره زهره به نام اندامی () نامگذاری کرد. آذر اندامی تنها زن ایرانی بود که نامش به این شورا فرستاده شد و بانی این کار دخترش بود.
چقدر آئینه تاریک است!
1391/12/22 - 01:29چقدر گم شده بودم،
چقدر بی حاصل!
چقدر باور باران مرا نباریده است!
چقدر دور شدم از اشاره ی خورشید،
چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است!!
کجا تمام شدم از عبور نیلوفر؟؟
کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد؟؟
چراغ در کف من بود!
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید؟؟
چگونه هیچ نگفتم؟؟
چگونه تن دادم؟؟؟
چقدر شیوه ی خواهش مچاله ام کرده است!!!!
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت!!
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست!!
و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد!!
چقدر بیگانه است!!
همیشه عاطفه می ترسید،
چفدر سفره ی تزویر رنگ در رنگ است!! ...
ممنون .
1391/12/22 - 01:30بسیار زیبا بود.خدا رحمتش کنه
1391/12/22 - 01:33