یافتن پست: #هواپیما

شهرزاد
شهرزاد
یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد...
... ادامه
MAZYAR
MAZYAR
قطار

ماشین

هواپیما

چه فرقی می کند نامش چه باشد

وقتی قرار نیست

مرا به تو برساند!
دیدگاه · 1391/10/16 - 00:07 در Lawless ·
7
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
رفتم داروخونه…میگم باند دارین؟میگه واسه زخم؟…پ نه پ…بانده فرودگاه حیاط خونمون خراب شده…بابام همینجور داره با هواپیماش دوره خونه میچرخه.!!
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
رفتم مرغ فروشی به فروشنده میگم بال دارین،

میگه بال مرغ؟

پـَـَـ نَ پـَـَــــ بال هواپیما، چندتا کوچه پایین تر سقوط کردیم میخوام درستش کنم !
... ادامه
saeid
fu2278.jpg saeid
آموزش ساخت هواپیما{-29-}
دیدگاه · 1391/10/9 - 20:00 ·
8
نگار
نگار
غضنفر اومد از هواپیما پیاده بشه شلوارش افتاد ، زود کشید بالا و داد زد کجاست اون زنه که گفت کمربنداتونو باز کنین ؟ همینو میخواستی ؟{-18-}
دیدگاه · 1391/09/14 - 01:06 ·
4
Mostafa
Mostafa
چه خوبه که همه چی داره بر میگرده به سبک سنتی!!!
مثلاً همین شتر !کی فکرشو میکرد ی روزی بیاد که نقش بسزایی بذاره تو حمل و نقل مسافرین!بعد افزایش 65% بلیط هواپیما!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/19 - 23:51 ·
5
شهريار
Nostalgia70.jpg شهريار
اين تصوير چيه ؟ {-7-}
Mostafa
Mostafa
داستانک | اطلاعـات لطفـا!
وقتی خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید، ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.

بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی میکند که همه چیز را می داند. اسم این موجود عجیب "اطلاعات لطفا" بود که به همه سوال ها پاسخ می داد، ساعت درست را میدانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد.

بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت، چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.

انگشتم را کرده بودم در دهانم و همینطور میمکیدمش و دور خانه راه میرفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری چهار پایه را آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن ک
... ادامه
Mostafa
0bf7fe7e4e.jpg Mostafa
البته افراد دیگر هم در هواپیما، از صحنه عکس گرفته بودند، اما تنها همین زن ۳۳ ساله که شغلش برنامه ریزی مراسم است، عکسها را به توییتر فرستاده بود.
گوردون که در پی به دست آوردن کار جدیدی است، از شانس خود استفاده کرده است و رزومه خود را هم توییت کرده است، شاید یکی از دنبال کننده های جدیدش، فرصتی برای کاری تازه به او بدهد.

استفانی میگوید: "تماشای آخرین پرواز شاتل اندیور الهامبخش است و تماشای این صحنه از زاویه ای متفاوت، جالب است.
... ادامه
Mostafa
1b5c236f68.jpg Mostafa
"استفانی گوردون" برای دیدار با والدینش سوار هواپیما شده بود تا به "پالم بیچ" برود. خلبان هواپیما در بین راه به مسافران گفت که آنها میتوانند در مسیر راه شاهد آخرین پرواز شاتل فضایی "اندیور" باشند.
با این همه، استفانی اصلا حدسش را نمی زد که بختی برای به تصویر کشیدن این صحنه تاریخی داشته باشد. در مسیر راه، همین که اندیور قابل مشاهده شد، گوردن آیفوناش را برداشت و چند عکس و یک ویدئوی کوتاه از لحظه ای که شاتل اندیور از میان ابرها به فضا می رود، گرفت. وقتی روی زمین فرود آمدند، او عکسها را پست کرد تا ۱۸۰۰ دنبال کننده او در توییتر بتوانند آنها را ببینند.
اما چند ساعت بعد، خبرگزاریهایی ABC ،BBC و CNBC با او تماس گرفتند و یک هزار نفر او را در توییتر دنبال کردند، طوری که مجبور شد، سیستم آگاه سازی آیفون را که از وجود دنبال کننده ها مطلع میک رد، خاموش کند، تا شارژ باطری آیفوناش خالی نشود!

استفانی که دنبال کننده های محدودی داشت و بیشتر در مورد ورزش توییت میکرد، انتظار نداشت که اینقدر مشهور شود.
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/2 - 22:06 ·
3
Noosha
0.149475001347734435_irannaz_com.jpg Noosha
پرواز پرنده در مسیر حرکت هواپیما{-72-}
دیدگاه · 1391/06/28 - 02:35 ·
5
Noosha
47.jpg Noosha
چه جالب.یعنی هواپیما میخواد اینجا رو پل فرود بیاد؟!!!!!!!!!{-36-}
MONA
MONA
یادت هست مادر!؟

اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم؟!

یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران.

میگفتی: بخور تا بزرگ بشی ،شیر بشی...

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم...

حتی بغض های نترکیده ام...{-60-}
دیدگاه · 1391/06/16 - 15:48 ·
7
Mostafa
Mostafa
یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و رویشو بر میگردونه تا بخوابه.
برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم اگر نتوانستید 5دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما میدهم.
مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه.
برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم .
این پیشنهاد خواب رو از سر مهدس پراند و رضایت داد که بازی کند.
برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .
اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینت
... ادامه
محمد
محمد
رفتم مرغ فروشی به فروشنده میگم بال دارین،
میگه بال مرغ؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ بال هواپیما، چندتا کوچه پایین تر سقوط کردیم میخوام درستش کنم !
... ادامه
دیدگاه · 1390/09/18 - 00:19 ·
2
abbasali
abbasali
رفتم خدمات مسافرتی...گفتم:خانم یه بلیط میخواستم واسه تهران!!!!زنه می پرسه:می خواین برین سفر؟!؟!؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بلیط بگیرم نگهش دارم یادگاری که به نوه م نشون بدم بگم:ببین بابایی زمان ما بلیط هواپیما این شکلی بوود!!!! #{-7-}
محمد
محمد
به یارو راننده میگم. آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره… میگه، به سلامتی مسافرین؟… گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش
... ادامه
abbasali
abbasali
هواپیما تو قلب آسمون موتورش آتیش گرفته، خلبان گفته داریم سقوط میکنیم.میکه یعنی سقوط کنیم زندگیمون تموم میشه؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ می یفتیم تو یه جزیره و سریال لاست رو میسازیم{-126-}
محمد
محمد
رفتم داروخونه…میگم باند دارین؟میگه واسه زخم؟…پ نه پ…بانده فرودگاه حیاط خونمون خراب شده…بابام همینجور داره با هواپیماش دوره خونه میچرخه.!!
... ادامه
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ