تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد / و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم / تو می آیی و من گل می دهم در سایه ی چشمت / و بعد از تو منم ، با غصه های قلب سوزانم .
بوی نفسهای لبت جان و دلم وا می کند / اما نمی دانم چرا امروز و فردا می کند / با بودنت کنار من ، غم های عالم می رود / فکر تو در این قلب من هر لحظه غوغا می کند .
من نه سکوت میکنم نه فال عشق از برم / فقط به تو خیره شدم ، من از تو هم ساده ترم / تو خوب میفهمی مرا وقتی پر از بهانه ام / ببین برای ماندنت چقدر عاشقانه ام .
کاش میشد فریاد بزنم: پایان دوباره دلم شکست...از همان جای قبلی... کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا.! دیگر شروع نشوی.....کاش میشد فریاد بزنم: "پایان"... دلم خیلی گرفته..... اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد! آدمها از دور دوست داشتنی ترند..........
به یاد آوردم آن روزهایی را که بی خبر آمدی و دل از سینه ام ربودی... به یاد داری؟ طعم ناب عشق پاکت را با نگاهی به من چشاندی و من نیز عشق جاوید خود را با قطره اشکی روی سینه ات حک کردم... دانستم که شانه هایت دربرابر بار عشق خستگی ناپذیر است و کوله بار عشقم را برای همیشه به تو سپردم...