نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد،

نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟

گفت:گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم، می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!

نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟

گفت:سپرده‌ام،

اما او خدای«گرگها»هم هست !

دیر آمدی دیگر

تمام شدم

من هزار شب بیخوابی از تو طلب دارم

از تو میگذرم

ولی اگر خدا هم از تو بگذرد

من از خدا نمیگذرم . . .

حکم اعدام بود . . .

بوسه ای بر طناب زد

دادستان پرسید:

آقای زندانی این چه کاریست . . . ؟

گفت:

به سلامتی طناب که نمیزاره بیفتم

آدما بد زمینم زدند . . .

خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود اما میتونستی نری چرا میگی قسمت نبود...
اگه قسمت نبود چرا تو موندی خدا چرا مارو به هم رسوندی
اگه میدونستی به روزی میری چرا روزا رو تا اینجا کشوندی
چرا روزا رو تا اینجا کشوندی
چی بودم چی شدم بخاطر تو ولی پشت دلم رو خالی کردی...
حالا اسمت میاد گریم میگیره نمیدونی که با دلم چه کردی
اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم ولی من در عوض هرچی که بودم با احساسات تو بازی نکردم
اگرچه میدونم دوسم نداری به هر در میزنم تنهام نزاری اگر پای کسی هم در میونه بزار اسمت اقلا روم بمونه
دم آخر بزار دست توی دستم بزار بهت بگم دردم چی بوده فقط لطفی کن و حرفامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبوده

انقــــــــــــــــدر حرفامـــــــو خوردم دلـــــــــم از دستت پـــــــــــره

میرمو عاشــــــــق میــــــــشم شایـــــــــــــد بــــــــــهت بربخوره...

حالا که دیگه مجبوریم با هم دیگه وداع کنیم بیا بیاد اون روزا هم دیگه رو دعا کنیم
یه وقت دیدی دعا گرفت خدا نذاشت جدا بشیم ای وای داره فردا میاد باید دست به دعا بشیم
یادش بخیر چه روزو شبی داشتیم