چه انتظار عجیبی !!! تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی عجیب تر ، که چه آسان نبودنت شده عادت چه بیخیال نشستیم ، نه کوششی نه وفایی فقط نشسته و گفتیم ؛ خدا کند که بیایی

اگر تو را نداشتم فراق بی وصال بود حکایت جدائیم ز محضرت مدام بود ، اگر تو را نداشتم حسین سرورم نبود چگونه بی امام عشق ، عشق را دوام بود اللهم عجل لولیک الفرج

مهدی غریب و بی کس است جان مولا معصیت دیگر بس است ماز خود مولای خود را رانده ایم از امام خویش غافل مانده ایم از دعا بهر فرج غافل شدیم سخت مشغول ره باطل شدیم صبح عاشوراست یاران دیر نیست همچو حر آزاده و آماده کیست

این جمعه هم گذشت… یک روز جمعه کسی آرام می آید نگاهش خیس عرفان است قدمهایش پر از معنا دلش از جنس باران است کسی فانوس بر دستش مثال نور می آید امید قلب ما روزی مثال نور می آید اللهم عجل لولیک الفرج

( یه توپ دارم قلقلیه ) پَ نه پَ شش ضلعی نامنتظمه ( میزنم زمین هوا میره ) پَ نه پَ می خواستی زمین و حفر کنه برسه مرکز زمین ( نمی دونی تا کجا میره ) . . . پَ نه پَ می دونم نمیگم که ریا نشه ( من این توپو نداشتم ) پَ نه پَ داشتی ، رو نمی کردی ( مشقامو خوب نوشتم ) پَ نه پَ همش برو دنبال یللّی تللّی ( بابام بهم عیدی داد ) پَ نه پَ می خواستی روز مادر بهت کادو بده ( یه توپ قلقلی داد ) پَ نه پَ می خواستی یه دونه بی ام ۷۳۰ بهت بده !!

داستان عاشقانه: روزی مردی از یک دختر پرسید :«آیا با من ازدواج می‌کنی؟» دختر جواب داد «نه» و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد، هر چه می خواست نوشید و هر جا که خواست رفت…

غضنفر با لباس تو رودخونه شنا می کرده، ازش می پرسن چه کار می کنی؟ می گه: لباسامو می شورم… بهش می گن: ماشین لباسشویی تو خونه ندارین؟ می گه: داریم، ولی وقتی می رم اون تو سرم گیج می ره!

غضنفر تا ده سال برای مادرش عزاداری می کرد . بهش میگن : آخه چقدر گریه می کنی ده سال گذشته . میگه : آخه هر وقت یادم میفته که موقع خاکسپاریش چه دست و پایی میزد جیگرم آتیش می گیره

سال ۸۷ در تلفات جاده‌ای ۱۰ درصد کاهش وجود داشته است و تا سال ۹۰ این تلفات به صفر می‌رسد و انشاءالله تا سال ۹۱ در جاده‌ها زاد و ولد خواهیم داشت!

رفتم بالای برج میخواستم خودمو بندازم پایین، یارو میگه میخوای خودکشی کنی؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم سرعت صفر تا صدم از این بالا تا پایین چقدر میشه، بجای پروژه بدم دانشگاه

تو اتوبان داشتم لایی میکشیدم،یه زانتیا اومد گفت داری لایی بازی میکنی؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربی میرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ کنترل نا محسوس بزن بغل (ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان)