آغوشی باش و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن .......
بدون آنکه حرفی بینمان رد و بدل شود
فقط نگاه باشد و نفس ........
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ...
همین حالا هم دیر است
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم بچشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هایم هوس ریخت
زاندوه دل دیوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
اینو برای اونایی میگم كه تنهایی انتخابشونه ...
تو روزگاری كه عمر دوستی ها چند دقیقه است....
تو روزگاری كه عمر یك عشق بعد از یك هم آغوشی به سر می رسه...
تو روزگاری كه جواب دوستت دارم ها مرسیه.....
تو این روزگار باید تنها موند بی منت ....
بدون اینكه برای كسی بار اضافه باشی....
دلخوشم به حضور خدا كه عشق بی انتهاست....♥