مرجان
1395/03/9 - 16:02نه خانومم رو آوردم پیش باغچه
1395/03/9 - 16:07وای یاد یکی از استادای دوره ارشدم افتادم
اومد سر کلاس روز زن رو تبریک گفت
من به شوخی گفتم استاد کادو چی خریدین
گفت هیچی تا دیر وقت سرکار بودم بعد دم در خونه یادم افتاد روز زن بوده اون وقت هم گلفروشی جایی باز نبود بخرم رفتم از باغچه خونه دوتا گل کندم با یه کشی و چیزی بستم بعد یه کاغذ در آوردم چندتا خط جمله روش نوشتم بردم خونه دادم خانومم
بهش گفتم استاد راهتون دادن یا نه؟ گفت نه اتفاقا خانومم خیلی از اون گل و متن خوشش اومده بود بهتر از هدیه سالهای قبل جواب داد
هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
این استادمون خیلی باحال بود
یه دختر 4-5 ساله داشت یه بار آورد دانشگاه من رفتم کنار دخترش گفتم وای چ دختر خوشگلی دارین استاد
استاد هم نگذاشت نه برداشت دست بچه رو گرفت آورد سمت من گفت قابل شما رو نداره
یه لحظه شوک شدم جلوی همه بچه ها گفتم استاد حیف کاش ازدواج کرده بودم واسه پسرم می گرفتمش منکه پسر ندارم الان
همه منفجر شدن
1395/03/9 - 16:25
مرجان چه استاد جالبی داشتی .
1395/03/9 - 16:35دكتر جمشيدي
مديرمالي يكي از خودرو سازي ها بود
خيلي دوسش داشتيم همه
با این خاطراتی که تو گفتی ما هم دوسش داریم
1395/03/10 - 07:59برنامه های مطرحی همچون صبح و ورزش، تازه ها، نگاهی به مطبوعات و شبانه تعدادی از برنامه هایی هستند و که سینا ولی الله در طول سالهای فعالیت در صدا و سیما روزانه به اجرای آنها می پرداخت
او در کنار فعالیت های کاری از تحصیلات خود غافل نشد و توانست در رشته گرافیک از دانشگاه آزاد هنر فارغ التحصیل شود
بعد از چند سال فعالیت در رادیو به فعالیت های تلویزیونی هم روی آورد و توانست در شبکه جام جم به اجرای برنامه های هفتگی بپردازد
تهیه کنندگی و اجرای ویژه برنامه های جام جهانی، جام ملتهای آسیا، جام باشگاه های اروپا و المپیک در شبکه ورزش و خبر از دیگر فعالیت های سینا در صدا و سیما به شمار میرود
او سه سال بعد از فارغ التحصیلی در دانشگاه هنر با استفاده از بورسیه صدا و سیما توانست وارد دانشگاه ارتباطات شود و در کنار فعالیت های کاری مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته ارتباطات و روزنامه نگاری دریافت کند
سینا ولی الله سه بار به عنوان برترین گوینده رادیو کاندیدای دریافت جایزه جشنواره رادیو و تلویزیون شد و یکبار توانست این جایزه را در سال ۲۰۰۴ دریافت کند
در کنار فعالیت های رادیو و تلویزیونی، کارهای تبلیغاتی، دوبله وصدا گذاری برنامه های مختلف و همینطور نویسنگی، کارگردانی و گویندگی پروژه بزرگ کتاب گویای هری پاتر با همکاری رامبد جوان و تهیه کنندگی مرکز بتهوون از دیگر فعالیت های سینا به شمار میرود
سینا ولی الله در سال ۲۰۰۵ به دعوت شبکه پی ام سی به عنوان مدیر تولید و مجری به این مجموعه پیوست و توانست در طول ۵ سال فعالیت، برنامه های پر طرفدار و پر بیننده ای مثل باکس افیس، پیرامید، پی ام سی اف ام، وگیم اند تک را تولید و بیش از ۱۰۰ برنامه خارجی از جمله مجموعه برنامه های اینترتیمنت چنل، پانکد و پیمپ مای راید را با همکاری دوست قدیمی خود فرشید منافی دوبله و پخش کند
او در سال ۲۰۰۸ با همسر خود در حالی که به عنوان دکتر روانشناس فرهنگی، استاد دانشگاه ریچموند انگلستان و نویسنده کتاب کارما هتل، برای یک مصاحبه رادیویی از لندن مهمان برنامه او بود، آشنا شد
در اواخر سال ۲۰۰۹ با راه اندازی اولین شبکه سریال و سرگرمی ایرانی به نام فارسی۱ به عنوان مدیرت این شبکه فعالیت خود را با مجموعه موبی آغاز کرد
او در کنار مدیریت فارسی۱ از علايق خود دست نکشید و توانست برای اولین بار حق تولید و نشر رسمی بزرگترین مسابقه تلویزیونی جهان، دیل اور نو دیل را برای ایرانیان دریافت کند که با تهیه کنندگی و اجرای خود او برای یک فصل به روی آنتن رفت
دریافت حق پخش رسمی برنامه های مطرحی مثل اپرا و دکتر آز با همکاری و حمایت خود اپرا و دکتر آز از دیگر فعالیت های فارسی۱ به شمار میرود
سینا ولی الله در سال ۲۰۱۳ توانست حق نشر و تولید اولین لیت نایت شو فارسی را برای ایرانیان دریافت کند که چندشنبه با سینا نام دارد
پخش این برنامه با تهیه کنندگی و اجرای او بصورت هفتگی در فارسی۱ ادامه دارد
چه جالب بود مرسی
1394/07/13 - 10:02بعله بامداد یه سال و هشت ماه کوچیکتره از من.
حدودا 2 سال.
البته من چهره ام خیلی کمتر از 26 سال نشون میده . اونم چهرش baby face هست.
همکارم از دهنش پرید که اون گفته چهره این خانم مرجان خیلی خوب بوده
خخخخخخخخخ
اصلا یه وضعی حالا موندم چیکار کنم
میترسم برم جلو صحبت کنم سر و کله محسن پیدا شه
اونوقت نمیشه پسر مردم رو بذارم سرکار بگم نه.
همش دارم فکر میکنم.
حالا شاید یه بار دیگه برم صحبت کنم اون که نظرش خیلی مثبت بوده تو. جلسه اول .
اصلا براش مهم نی من دوسال بزرگترم.
اینکه دوسال از تو کوچیکتره صرفا اهمیتی نداره ، خودت باید ببینی که آیا این فاصله ی سنی تو روابطت تاثیر میذاره یا نه ، یعنی میتونی اونو به عنوان همسر قبول داشته باشی یا نه(توجه داشته باش که گفتم به عنوان همسر نه بچه) یعنی حس مادرانه نداشته باشی تو این رابطه
مثلا اگه همین الان که باهاش صحبت میکنی حس راحتی داری از جهتی که اون کوچیکتره و تو راحت میتونی باهاش صحبت کنی و پیش خودت به کوچیکتر بودن اون فکر میکنی و این موضوع باعث میشه راحتتر باهاش ارتباط برقرار کنی ، فکر میکنم این موضوع در آینده به ضررت میشه و اصلا خوب نیست ، ولی اگه سن و سالش تو نوع رابطه ی تو باهاش تاثیری نداره و از نظر فکری هم درگیرت نکرده ، این تفاوت سنی اهمیتی نداره...
در مورد محسن هم بهت بگم که چه ربطی به اون داره؟!!!!
تو وقتی تصمیمت رو بگیری هرکسی که باشه ، همه باید این موضوع رو بپذیرن ، اگه انتخاب تو محسن نیست ، پس باید بره پی کارش ، خیلی شیک و فانتزی
بامداد درست میگی دقیقا .....
ولی کاش میشد با عقل تصمیم بگیرم الان دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط
بازم ممنون خیلی ممنون
حرفای خوبی زدی بهم کمک میکنه
سلام علیکم
نظر بامداد درسته، انشاءالله که هر چی خوبه همون بشه
ممنون
1394/06/7 - 20:21خواهش
بامداد
1394/06/9 - 11:47بامداد
1394/06/22 - 12:06والا منم ندیده بودم ... چه روان نویس قشنگ و بسته شکلاتی پارسال بردم براش....
موندم چه جوری تخصص به این مهمی اونم تو بهترین دانشگاه ایران ، دانشگاه تهران قبول شده!
از مزایای دانشگاه آزاد اینه آدم تیز بار میاد تیییییییز!
از مزایای دانشگاه آزاد اینه آدم تیز بار میاد تیییییییز!
1393/12/9 - 09:58مرجان از دست تو
1393/12/9 - 13:10من متعلق به همتونم....
1393/12/9 - 13:19خب چه فرقی داره
اونم الکی مثلا هست دیگه
فکر کنم 11.5 بود درس ریاضی کاربردی دوره لیسانس که اصلا دوس نداشتم بخونمش انقدر ازش بدم میومد....
تا الانم که ارشد می خونم دیگه ریاضی برنداشتم یه درس جبرانی بود که تاثیر تو معدل نداشت
اما کمترین نمره تودوران ارشد 17 بوده...
آره من ارشد رو بدون ازمون قبول شدم با شرایط ممتازین.
1393/07/28 - 13:43آقا با آبرومون بازی نکن دیگه
1393/07/28 - 13:44نیلا برو درس بخوووون ... درس فقط بدرد می خوره پس فردا مامان که میشیم لااقل یه مدرکی داشته باشیم که بچه هه ما رو آدم حساب کنه...
1393/07/28 - 13:53به نام خدا - 2 - ریاضی خیلی هم عالی
1393/07/30 - 05:47لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، ورفت
اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبودداشتم حرفهای خانومه روکه مثل پتک توسرم میخوردتوذهنم مرورمیکردم
تو راه که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره، اينارو ميگفت
منم رانندگي ميکردم.... واردخونه شدم
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت
تو خانواده مون فقط لات من بودم
تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير
یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.
کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دست داده بودکه توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم....
نیمه شب بود، باصدای بازشدن قفل در ازخواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بودپدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان حالت خوبه؟چراچشمات قرمزه چراصورتت قرمزشده گفتم چیزی نیست گفت صدات چراگرفته همه نگران بودن دورموگرفته بودن
گفتم چیزی نیست امشب براامام حسین عزاداری کردم همه ازتعجب مات مونده بودن مادرم گریه میکرد وخداروشکرمیکردمیگفت ممنونم خداکه دعاهای منومستجاب کردی و.....
افتادم به پای پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید
من اشتباه کردم
بابام گريه میکردمادرم گريه میکرد خواهروبرادرام....
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه یه جوری نگام میکردن
سرپرست هيئت آدم مسنیه
آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي منم خجالت میکشیدم آخه یه عمرباعث اذیت وآزارمردم اون محله بودم...رفتم تودسته و
هي زنجير ميزدم وبه ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد
گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان من یه عمرزیربارگناه مرده بودم توزنده ام کردی؟
اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذاردوباره راهموگم کنم.....
سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره داره، مکه مدینه میبره. یه روزتومسجدمنودیدصدام زدرضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!
خلاصه دیگه شغل پیداکردمو اهل کاروزحمت شده بودم رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم هرچی نظرشماست مادر،من روحرف شماحرف نمیزنم
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شدیه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده....
به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا...(بخاطر حضرت زهرا کپی کنید!ب ثواب مادر خوبی ها!ب ثواب عزیز تازه رفته ی من اشک اگه تو چشاتون حلقه زد،اگه قلبتون تند زد به یاد من گنه کار هم باشیدبرای دل بیمار من هم دعا کنیدبرا ازدواج جوانهادعاکنیدکپی کنید!
یه بار اینو گوش دادم فوق العادست
1393/07/2 - 12:35مرسی
صوتیش واقعا عالیه
نخسته
مومنه لذتش اینه که خسته شی و سر به سر برسی به کارها یادم بنداز یه ماجارائی رو برات بتعریفم