یافتن پست: #اشکهایم

bamdad
bamdad
سکوت که می کنم

غم دنیا قاب می شود در چشمانم

اشکهایم را

قندیل دل می کنم

دل که می گیرد

سر کوباندن بر ساحل دل چه سود؟!

واژه بافتن استعاره ای چند؟!

بگذر از دلم ای غم

که هوای واژه هایم بسی است دلگیر و بارانی...

:(
دیدگاه · 1393/10/21 - 21:07 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
111.jpg متین (میراثدار مجنون)
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ،

سکوت را فراموش میکردی و تمامی ذرات وجودت

عشق را فریاد می کرد...

چشمهایم را می شستی

و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم،

نگاهت را تا ابد بر من می دوختی ،

تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را

با خود به عرش خداوند ببرم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/20 - 15:34 ·
9
bamdad
bamdad
باران ! بیا و رحم کن
تو که می آیی، یاد او هم می آید
آنوقت من می مانم بدون چتر روی سنگفرشهای خیسی که
طعم تنهایی می دهند!
...
باران! بیا و رحم کن
اشکهایم که با قطرات تو بر گونه هایم می لغزند
دل سنگ را آب می کنند

{-38-}
دیدگاه · 1393/05/31 - 14:06 ·
2
raha
عکس عاشقانه202.jpg raha
خدایا بخدا دلم گرفته

دلم گرفته از این که می خواهم بخندم

اما نمی توانم

دلم گرفته از این قلم هم مرا یاری نمی کند

قلمی که با ریختن اشکهایم

دیگر تاب و توان نوشتن را ندارد

خدایا به خدا دلم گرفته

راحتم کن خدایا..
... ادامه
setareh 22
setareh 22
آنها که از دور نگاه میکنند !

می گویند:تو چه کم داری؟ هیچ !!!

و من باران اشکهایم را در ابر چشمانم پنهان میکنم

و با لبخند پوچی به نشانه تایید سر تکان می دهم ...

اما خودم میدانم که هرگاه درون خود را میکاوم

به یک غم بزرگ میرسم ...

و آن غم نبودن توست !!!

من در کنار همه تو را کم دارم !
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/8 - 15:52 ·
3
bamdad
bamdad
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهایی را

دوست دارم چون نیست بی وفا . تنهایی را دوست دارم

چون تجربه اش کرده ام.. تنهایی رادوست دارم چون عشق

دروغین درآن نیست.

تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست.. تنهایی

رادوست دارم چون در خلوت وتنهاییم در انتظار خواهم

گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند.. اما از روزی که

تو رادیدیم نوشتم.. ازتنهایی بیزارم چون تنهایی یاد

آور لحظات تلخ بی تو مردنم است .

{-109-}
دیدگاه · 1393/04/2 - 22:25 ·
6
صوفياجون
صوفياجون



اندوه پرست


کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد می
شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو
آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستانی جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم
... ادامه
bamdad
bamdad
دراز میکشم
خیره میشوم به سقف
اشکهایم میچکند
سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی …
دیدگاه · 1393/03/26 - 22:16 ·
3
zoolal
zoolal
نگران نباش
حال من خوب است
فقط کمی بزرگتر شده ام
عقلم قد کشیده
شعورم متبلور شده
دلتنگی هایم کوچک شده اند
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم…
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/31 - 22:43 ·
5
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد ...

بعله...اینجوریاس...دله نه سنگ....میشکنه....هواشو داری؟؟؟یانه... بازم....

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند ...

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد ...

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد ...

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست ...

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده ...

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده ...

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است ...

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است ...

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است ...

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است ...

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است ...

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست ...

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند ...

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/29 - 11:37 ·
9
bamdad
bamdad
حرفهایم در دل می میرند....

اشکهایم در چشمانم می خشکند....

پاهایم از حرکت می ایستند...

بغضم در گلو می میرد...

من مدت هاست برای خندیدن از غصه هایم اجازه می گیرم.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/26 - 21:13 ·
4
...
...
درآغوش خداگریستم ...
تانوازشم کند!
پرسید:فرزندم پس آدمت کو؟!
اشکهایم راپاک کردم وگفتم:
"درآغوش حوای دیگریست"
{-38-}
Noosha
1036872-5d88ca53f099dc911527dbbf47e1dc18-org.jpg Noosha
باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/9 - 16:46 ·
8
bamdad
bamdad
باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است

باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است


باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام

باز هم که یادت امانم را بریده است


باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو

باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم

باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود

سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم

شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی

در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم

باز هم که بغض و بعد .............. مثل همیشه

{-109-}
دیدگاه · 1393/02/3 - 22:37 ·
6
bamdad
bamdad
نه مغرورم...نه بی احساس!!

فقط خسته ام.. خسته ام از اعتمادی بیجا....

خسته ام از عشق های مثلثی...

خسته ام از آدم هایی که دوستت دارم ،عزیزم....تکه کلامشان شده

خسته ام از عشق های یکطرفه

از دنیای دو پهلو برای همین قفلی محکم بر دل زده ام تا اشکهایم رسوایم نکند...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/22 - 21:33 ·
6
sam
sam
خواهشا بخوانید:پسر:ضعیفه دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم
دختر:تو باز گفتی ضعیفه؟؟؟؟؟؟
پسر:خب...منزل بگم چطوره؟؟؟؟؟
دختر:واااااااای .... از دست تو...
پسر:باشه...باشه...ویکتوریا خوبه؟؟؟؟
دختر:اه اصن باهات قهرم...
پسر:باشه بابا...تو عزیز منی....خوب شد؟؟؟...آشتی؟؟؟؟؟
دختر:آشتی...راستی گفتی دلت چی شده؟؟؟
پسر:دلَم؟!...آها از دیشب تا حالا یکم پیچ میده...
دختر:واقعا که...
پسر:خب چیه...نمیگم...مریضم اصن...خوبه؟؟؟؟؟؟؟
دختر:لوووووووووووس...
پسر:ای بابا...ضعیفه...اگه اینبار قهر کنی ناز کش نداری ها؟!
دختر:بازم گفت این کلمه رو...
پسر:خب تقصیر خودته...میدونی اونایی که دوست دارم اذیت میکنم...
هی نقطه ضعف دستم میدی...
دختر:من از دست تو چیکار کنم؟؟؟؟؟
پسر:شکر خدا........!دلم پیچ میخورد چون تو تب و تاپ ملاقات تو بودم...
لیلی قرن 21 من...
دختر:چه دل قشنگی داری...چه قدر به سادگی دلت حسودیم میشه...
پسر:صفای وجودت خانوم...
دختر:میدونی...دلم تنگه...برای اون همه پیاده روی هامون...برای سَرک
کشیدن تو مغازه کتاب فروشی و ورق زدن کتابها...برای بوی کاغذ...برای
شونه به شونه باهات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه...
آخه هیچ زنی...
مردی مثل من نداره...!!!
پسر:میدونم...میدونم...منم دلم تنگه...برای دیدن اسمون تو چشمای تو...
برای بستنیهای شاتوتی که با هم میخوردیم...برای خونه ای که تو خیال
ساخته بودیم و من مَردش بودم...؟؟؟؟!!!!
دختر:یادته همش بهم میگفتی خاتون؟؟؟
پسر:آره یادمه...آخه تو منو باد دخترای ابرو کمون قجری مینداختی...
دختر:ولی من که بور بودم...
پسر:باشه فرقی نمیکنه...
دختر:آخ چه روزایی بود...دلم برای دستای مردونت که تو دستام گره میخورد
تنگ شده...مجنون من...
پسر:....
دختر:چت شده؟چرا چیزی نمیگی؟
پسر:...
دختر:نگاه کن ببینم...!منو نگاه کن...
پسر:...
دختر:الهی من بمیرم...چرا چشات نمناک شده؟الهی من فدات شم...
پسر:خدا ن...(هق هق گریه)
دختر:چرا گریه میکنی؟
پسر:چرا نکنم؟هان؟
دختر:من دوست ندارم مرد من گریه کنه...جلوی این همه آدم..
بخند دیگه...
بخند زودباش...
پسر:وقتی دستاتو کم دارم چطور بخندم؟...کی اشکامو کنار بزنه که
گریه نکنم؟؟؟
دختر:اگه گریه کنی منم گریه میکنما...
پسر:باشه...باشه...تسلیم...ولی نمیتونم بخندما...
دختر:آفرین حالا بگو کادو ولنتاین برام چی خریدی؟؟؟
پسر:تو که میدونی...من از این
... ادامه
...
...
ایکاش باعشق نمی آمدی!
تابادلزدگی بروی؛
می آمدی
تاسلامی بگویی٫احوالی بپرسی﷼درددلی کنی٫
قهوه ای بنوشی وبروی...
حال که اینچنین سردمیروی
یادت باشدچیزی به جانگذاری...!
مبادا
برگردی و
اشکهایم راببینی..
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/28 - 17:55 ·
4
bamdad
bamdad
امکان هجرت تو


تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت


من پیشتر،دیده بودم


جرقه محال ماندنت را


در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،


چون ماهی آزاد به جریان آب


نبودنت،


مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند


چقدر سنگین شده اند شانه هایم!


آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/27 - 19:50 ·
7
bamdad
bamdad
روز های آخر


عجیب ماجرا بودار شده بود...


اشکهایم بوی خون میداد


و لبخند های تو


بوی رفتن...
دیدگاه · 1392/12/23 - 17:08 ·
4
صفحات: 1 2 3 4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ