تو رفتي و هنوز
غم تو مانده به جا
غم آن خاطره ي شيرينت
كه در انبوه درختان سرو
من و تو پرسه زنان
پي هم مي گشتيم
دور از انديشه ي فردايي غريب
كه نمي دانستيم ،چقدر فرداها
زودتر ازپيريمان
گرد غم برسرمان مي ريزند
آهِ آن خاطره ات
كه شبي باراني
من و تو اشك به چشم خنديديم
سينه مي آزارد
به خودم مي گويم:
كاش مي شد آن شب
كاش مي شد آن روز
دل تو مهر نداشت
ديده ام باز نبود
كه تو را از پي تاريكي شب بشناسد
و تو رفتي و هنوز
غصه ها و دردها ...
... ادامه