Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #خرمایی

Mostafa
Mostafa
میخواستم برم سربازی تودفترچه نوشته بودم رنگ مو خرمایی،یارو دید گفت توکه موهات مشکیه، گفتم آره دیگه ازاین خرما مشکیا.2ماه اضاف همون اول خوردم
... ادامه
Majid
52653592776121899386.jpeg Majid
بار اول که دیدمش تو کوچه بود...

یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...

اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس

می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...

تو همون نگاه اول عاشقش شدم...

سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:

تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...

هر روز به عشق دیدنش بیدار میشدم...

اما اون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی...

داغون شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه...

گذشت و گذشت...تا اینکه عروسی کرد و ماشین خودم شد ماشین عروسش...

منم رانندش بودم...هی گریه میکردم و اشکامو پاک میکردم...

سالها گذشت که تصادف کرد و واسه همیشه رفت...خودم زیر تابوتشو گرفتم...

اگه بود بازم می گفت:تو بهترین داداش دنیایی...

رفت...واسه همیشه رفت و حتی یکبار هم نتونستم بگم اخه دیوونه...

من عاشقتم...من میمیرم واست...چشمهات همه دنیامه...

یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشو اورد...

دیدم چشاش پر اشک بود...دفترو داد و رفت...

وقتی خوندمش مردم...نابود شدم...نابود...نوشته بود داداشی...

دوست داشتم...عاشقت بودم...اما میترسیدم بهت بگم!میترسم داداشی..

.امید وارم زود تر از تو بمیرم که اینو بخونی...داداشی ببخش که عاشقت

شدم...داداشی تمام ارزوهام تو بودی...داااااااادااااااااشی.... نگرانگریه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:04 ·
ıllı YAŁĐA ıllı
1521391_583830021712406_7284316_n.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مائده
zibatar.jpg مائده
دختر
با چتر سرخابی ،
خرمن ِخرمایی ِموهایش
اما خیس ،
در خلوت ِخیابان ایستاده
منتظر
ملتهب
معذب
و
زیبا
زیبا
زیبا !!!
... ادامه
bamdad
bamdad
گاهی دلم می خواهد خرمایی بخورم و... !

فاتحه ای بخوانم برای خودم...!

شادیش ارزانی انهایی..

که رفتنم را لحظه شماری می کنند....
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/12 - 00:00 ·
6
TERME
Screenshot_2013-11-21-14-36-27-1.png TERME
دوست داشتی چشمات چه رنگی بود ؟
ıllı YAŁĐA ıllı
66746402726283668726.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
LeilA
LeilA
یه مخاطب خاص داشتم چشماش عسلی بود , پوستش برنز مثل شیر کاکائو

موهاش خرمایی...

خلاصه میز صبحونه ای بود واسه خودش
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1366287848459835_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
رنگ چشات کدومه؟
...
...
گاهی اوقات دلم میخواهدخرمایی بخورم وبرای خود فاتحه ای بفرستم... شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند...
دیدگاه · 1392/01/10 - 00:32 توسط Mobile ·
1
MONA
MONA
دلم میخواد خرمایی بخورم و واسه خودم فاتحه ای بفرستم..شادیش ارزانی کسایی که رفتنم رو لحظه شماری میکردن..
دیدگاه · 1392/01/3 - 20:48 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛
شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
دیدگاه · 1391/11/5 - 22:14 ·
4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ