یافتن پست: #خواستند

bamdad
bamdad
انسان های ساده را ،
احمق فرض نکنید ...!!!

باور کنید آنها خودشان نخواستند ،
که " هفت خط " باشند ...
{-9-}
دیدگاه · 1396/02/15 - 11:14 ·
2
bamdad
bamdad
از مردم جهان خواستند که در مورد "کمبود غذا در سایر کشور ها " نظر بدهند ..؟!

ولی کسی نظر نداد



چون مردم آفریقا نمیدانستند " غذا " چیست !
مردم آسیا نمیدانستند "نظر" چیست !
مردم اروپا نمیدانستند "کمبود" چیست !
و مردم آمریکا نمیدانستند "سایر
کشورها" چیست !
{-15-}
دیدگاه · 1395/10/28 - 18:16 ·
2
bamdad
bamdad
روزی ایوب و لقمان خواستند دقایقی با اینترنت ایران مشغول باشند.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.بعد از ده دقیقه ایوب صبرش را از دست داد لقمان هم ادبش را

{-15-}
دیدگاه · 1394/07/29 - 19:36 ·
4
bamdad
bamdad
مردى در حرم امامزاده ای اختيار ادرارش را از کف داد و در صحن امامزاده ادرار کرد.

مردم خشمگین شدند و به سمت او هجوم برده و خواستند كه او را بكشند.

مرد كه هوش و فراستى داشت،

فرياد زد كه: ایهاالناس!

من قادر به ادرار کردن نبودم و امام مرا شفا داد!!

به يك باره مردم ادرار او را به عنوان تبرك!!

به سر و صورت خود ماليدند.

.

.

.

مردمان ما این گونه اند ٠٠٠٠!

... دهخدا ...

{-15-}
دیدگاه · 1394/04/27 - 21:03 ·
3
Mohammad
2_______.jpg Mohammad
" ما نمی‌توانیم علی را دوست نداشته باشیم و به وی عشق نورزیم زیرا هر چه خوبی هست که ما آن را دوست داریم همه در علی جمع است.

او جوانمرد شریف و بزرگواری بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دلیری بود، از بشر شجاع‌تر، اما شجاعتش آمیخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.

پیش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود می‌دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختیار با شماست، اگر می‌خواهید او را قصاص کنید یک ضربه بیشتر به او نزنید و اگر عفو کنید به تقوا نزدیکتر است."

توماس کارلایل (فیلسوف انگلیسی)
... ادامه
رضا
CD0niGAWYAALUzi.jpg:large رضا
bamdad
bamdad
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
{-61-}
Majid
59753537513152551970.jpg Majid
زندگی گل پسرای ایرانی
چندسال پیش یه روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم،
فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدن و فریاد زدن که:
« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ». رفتم خواستگاری؛
دختر پرسید: « مدرک تحصیلیت چیه »؟ گفتم:
« دیپلم تمام »! گفت: « بی سواد! اُمل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوبرو دانشگاه ».
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ...... برگشتم؛
رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید: « خدمت رفتی »؟ گفتم: « هنوز نه »؛ گفت:
« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازیُ انجام دادم برگشتم؛
رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید: « شغلت چیه »؟ گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت: « بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند: « سابقه کار می خوایم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتن: « باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتن: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدیم». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتن سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتن باید کار کرده باشی ». گفتن: « برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتن: « باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم جایی که سابقه کار نخواستن گفتن باید متاهل باشی ». گفتن: « باید کار داشته باشی تا بذاریم متاهل شوی ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/31 - 04:10 ·
6
Mohammad
mohammadali-keshavarz.jpg Mohammad
محمدعلی کشاورز: فردین هنرمند بسیار نجیب و والایی بود

zoolal
zoolal
قبر ها پر است . . .
از جوانانی . . .
کہ میخواستند . . .
در پیری . . .
توبہ کنند . .
دیدگاه · 1393/02/23 - 20:48 ·
2
Noosha
11139_8865.jpg Noosha
«عمو پورنگ» به خاطر ماجرای
تهیه‌کننده مجموعه برنامه‌های «عمو پورنگ» گفت: این هفته آخرین قسمت‌های برنامه کتابخانه عموپورنگ روی آنتن می‌رود و بعد از آن از بچه‌ها خداحافظی می‌کنیم.

«مسلم آقاجان زاده» در گفت و گو با فارس گفت: روزهای سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه آخرین قسمت های برنامه تلویزیونی «کتابخانه عمو پورنگ» به روی آنتن خواهد رفت و ما در قسمت آخر که روز جمعه پخش خواهد شد، از بچه ها خداحافظی خواهیم کرد.

وی درباره خداحافظی عمو پورنگ و دلایل آن به فارس گفت: در حقیقت طی سال گذشته ما از سوی برخی جریانات سختی های بسیاری کشیدیم. مثلا در بحث کلید یکسری جریانات به ما حمله کردند در حالی که ما بارها اعلام کردیم این ماجرا به هیچ عنوان ربطی به مسائل سیاسی نداشته و ندارد. یا درباره حضور اسپانسر در برنامه اصلا ما مقصر نبودیم و تصمیم گیرنده در این مورد نبودیم. اما یکسری جریانات که می خواستند آقای ضرغامی یا سازمان صداوسیما را بزنند، این ماجرا را دستاویز خود قرار دادند.

آقاجان زاده تصریح کرد: آقای دارابی تاکید دارند که سری جدید برنامه از ماه مبارک رمضان دوباره به روی آنتن برود اما ما قصد داریم با کسب اجازه از ایشان کمی استراحت کنیم. ساخت برنامه برای کودکان به فکر و خلاقیت نیاز دارد و در این رابطه ما به فکر یک یا دو سال استراحت و یا خداحافظی برای همیشه هستیم.

وی در پایان گفت: ما نیاز به تجدید قوا داریم و اگر آقای دارابی موافقت کنند، فعلا با آنتن خداحافظی می کنیم....
... ادامه
bamdad
bamdad
تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود!

و هرچه می کنم که از تو بگذرم نمی شود!

.

.
.
تمام شهر خواستند بشنوم که رفته ای

تمام شهر ... بشنوید ،من کَرَم ..! نمی شنوم !..
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/31 - 21:20 ·
2
کاپیتـان رستمی
کاپیتـان رستمی
میبخشم کسانی راکه هرچه خواستند با من، با دلم، با احساسم کردند و مرا در دور دست های خودم تنها گذاردن
Morteza
Morteza
چشم هایم از دل رنجیده اند/هرچه دل خواست انها دیده اند
در عوض یه کار مشکل خواستند/دیدن موعود از دل خواستند
چون نباشد دل پی دریای نور/بسته باشد دیده هنگام ظهور
مهدیا دل را خودت یاری چشمهایم را تو تو دلداری بده/بده
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/11 - 19:17 ·
5
Hosein
Hosein
معامله فسخ شد...
درقبال دنــــــــــيا...
يك تار مويت راميخواستند...
ندادم...
bamdad
bamdad
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/23 - 20:51 ·
8
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ابــــرهـا

گـاهـی پـرنــده مـی شوَنــد

گـاهـی شکـل هـای دیگــــر

و گـاه گـاهـی کـه بـه نُـدرَت

شبیـه ِ مـن مـی شوَنـد

مـی بـارنــــد
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را…..؟؟؟
... ادامه
Morteza
DSC00219.jpg Morteza
دیروز سفری کوتاه به دانشگاه سابقم داشتم.. دانشگاهی که برای من حکم بهترین ها رادارد.. هیچ گاه یادم نمی رود زمانی که پایم به آنجا باز شد برای انتقالی و بازگشت به هر دری می زدم به هیچ قیمتی نمی خواستم بمانم.. همه اش گله از خدا که چرا چنین شد.. حالا می فهمم که چرا می گویند اگر خدا نامطلوبی را سر راهت قرار داد بدان به صلاح توست.. این جمله برای من مصداق دارد..
چندماهی گذشت و عادت کردیم.. جای پایمان حسابی سفت شد..
دوستان بودند و زندگی شیرین خوابگاهی.. اما اگر بخواهم از حال دلم بگویم آنچنان روبراه نبود.. گویی چیزی کم داشت که در پی اش به هر دری می زد.. نمی دانم اسمش را چه بگذارم..
به قول حافظ سخن عشق نه آن است که آید به زبان...
چند ترم گذشت.. کسانی را دیدم که خوب تر از هر خوبی بودند.. دلشان مثل آینه صاف و زلال بود.. نگاهشان آدم را آرام می کرد.. حرف هایشان چون مرهمی زخم را درمان می کرد.. آنها خدا را جوری می دیدند که با نگاه من فرق داشت.. از زندگی چیزی می خواستند که من نمی خواستم.. به یقین آنها بندگان مخلص خدا بودند.. و کسانی که زندگیم را رنگ و بویی دیگر دادند.. گمشده من همان بود که از آنها آموختم... و آرام آرام همه چیز عوض شد... دیگر خوشی های گذشته برایم بی معنی شدند... هرچند نگاه های اطرافیان عوض شد اما من این "شدن" را دوست داشتم..
و دوستی من با شهدا از آنجا آغاز شد... وهمین آشنایی سرآغاز زندگی دوباره من شد..
دیروز که در دانشگاه قدم می زدم لحظه لحظه ی آن روزها برایم زنده شد.. دلم حسابی تنگ شد.. برای همه چیز.. یادم آمد اعتکاف سال پیش را.. مراسم هایی که در مسجد برگزار می شد و با دوستان می رفتیم.. مراسم چهلم شهید رحیمی و..
سری هم به دوستان شهیدم زدم.. سه شهید گمنام..سه دوست..سه همراه.. سه عزیز.. کسانی که لحظه های دلتنگی ام را همدم بودند.. شنواتر از هر کسی به حرف هایم گوش می دادند و در آن شهر غریب برایم برادری می کردند.. خدا می داند که چقدر دلم برایشان تنگ شده بود...
گاهی یک لحظه یک تصویر یک نگاه یک حال و یک تلنگر زندگیت را زیر و رو می کند...
و چه خوب می شود اگر آن تلنگر راهت را به سمت نور و آرامش عوض کند...
... ادامه
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ