یافتن پست: #خواستند

♥هـــُدا♥
SHOES07.jpg ♥هـــُدا♥
سلام حاجی

دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!

حاجی، لباست از جنس اعلاست؟

شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و


چند النگو و سینه ریز گران خریده...

حاجی جان خبر داری

همسایه چند خانه بالاتر

کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟

دخترش 3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....

طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند


و ازدواج کردند

شنیدم دو شب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....

و دیشب چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند !!!!!

و غذا میخواستند...

سرت را درد نیاورم حاجی جان

زیارت قبول....
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/18 - 21:09 ·
1
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1362240851653922_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
+ تابلوی نقاشی اَثَرِ "ساناز فريدي" سبک سمبوليسم (نمادگرایی)/ رنگ پلاستيکي +توضیح بیشتر در دیدگاه+
♥ یلدا♥
499303_7EmE310M.jpg ♥ یلدا♥
می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد



در دایره حضورش تو را به من نشان دهد



می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم



هر وقت دلم هوای تو را کرد



عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند



می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم



که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند



دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد



می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند



پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند



عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/5 - 18:24 ·
8
♥ یلدا♥
0501f8d1-3ea6-49e3-a5b7-b6f3e9173564.jpg ♥ یلدا♥
می بخشم کسانی را که هر چه خواستند
با من ، با دلم ، با احساسم کردند
و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند
و من امروز به پایان خودم نزدیکم ،
پروردگارا. به من بیاموز در این فرصت حیاتم
آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند{-47-}
دیدگاه · 1391/11/2 - 16:48 ·
2
...
...
پدر

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا! . . .

یک هفته در تب ســـــــوخت . . ..
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/19 - 00:07 ·
6
Mostafa
Mostafa
شتر!

يک افسانه صحرايی، از مردی ميگويد که می خواست به واحه ديگری مهاجرت کند و شروع کرد به بار کردن شترش.
فرشهايش، لوازم پخت و پز، صندوق های لباسش را بار کرد. و حيوان همه را پذيرفت.
وقتی می خواستند به راه بيفتند، مرد پر آبی زيبايی را به ياد آورد، که پدرش به او داده بود.
پر را برداشت و بر پشت شتر گذاشت.
اما با این کار, جانور زير بار تاب نياورد و جان سپرد.
حتما مرد فکر کرده است: "شتر حتی نتوانست وزن يک پر را تحمل کند..."

نتیجه اخلاقی:گاهی ما هم در مورد ديگران همين طور فکر می کنيم.
متوجه نمی شويم که شوخی کوچک ما شايد همان قطره ای بوده است، که جامی پر از درد و رنج را لبريز کرده..
... ادامه
iman
iman
يه روز چند نفر ميخواستند يه تركه رو دست بندازند بهش ميگن: بگو چاقو تركه ميگه:چاقو ميگند برو بچه دماغو.تركه فكر ميكنه كه چه جوري اونا رو دست بندازه بر ميگرده ميگه: بگين سوزن همه ميگن سوزن تركه ميگه:برين بچه هاي دماغو بچه ها ميگن:ما كه نگفتيم چاقو تركه ميگه:حالا برين بچه هاي دماغو
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/3 - 13:18 ·
4
شهريار
شهريار
سلام حاجی
شنیدم حاج خانم برای چندمین بار دلش هوس طواف کعبه کرد
شما هم از خدا خواسته لبیک گفتی...
. مکه خوش گذشت ؟ ...
خدایت خوب بود، دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!
حاجی سوغاتی هایت بوی ندامت می دهند؟!
حاجی، لباست از جنس اعلاست؟ ... حاجی عجب دمپایی سفیدی؟!
سفر چطور بود حاجی..؟؟ خوش گذشت....؟؟
شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گران خریده....
حاجی جان خبر داری آقا رضا،،همین همسایه چند خانه بالاتر،،
کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟
دخترش3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....
طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند و ازدواج کردند.
آنها را بی خیال حاجی جان...اصل حالت چطور است...؟؟
شنیدم دیشب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....
چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند و
غدا میخواستند...آنها را دیدی حاجی...؟؟
حاجی، با این همه ریا، باز هم مکه خوش گذشت ت ت ت ؟!
سرت را درد نیاورم حاجی جان....
زیارت قبول..
دلخوش از آنیم که حج میرویم غافل از آنیم که کج میرویم !
... ادامه
مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
"پیک نیک لاک پشت ها"

یک روز خانواده لاک­ پشت ها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد آهسته عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن. در نهایت خانواده ی لاک پشت ها، خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان بالاخره جای مناسبی که میخواستند را پیدا کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیک نیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند. پیک نیک بدون نمک یک فاجعه بود، و همه آن ها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوان ترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید که من نمیرم. بخاطر اینکه او سریع ترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود او بالاخره قبول کرد که به یک شرط بره اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت ..... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ...... شش سال .... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمیتونس
... ادامه
دیدگاه · 1391/04/13 - 08:10 ·
1
محمد
محمد
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟ و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را…..؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1390/09/6 - 00:28 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
كرم خداوند زمانیکه نمرود ملعون،آن آتش مشهور را برای حضرت ابراهیم (ع) افروخت ، غلامی از دربار وی متهم به دزدیدن گوهری گردید . خواستند که وی را قبل از حضرت ابراهیم در آتش بیاندازند .غلام هر چه جزع کرد و به بت ها متوسل شد فایده ای ندید تا آنکه از سوز جگر گفت :یا الله .خداوند خطاب به جبرئیل نمود که : دریاب بنده ی مارا.جبرئیل عرض کرد:خدایا میدانی که کافر است.خداوند فرمود:هر چند کافر است.ولیکن چون مارا به نام خداوند می خواند،از کرم ما نمی سزد که به فریادش نرسیم....
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:56 ·
a.ž.ה.a.$
a.ž.ה.a.$
بار اول : آشنایی ؛ خواستم ؛ نخواست = جدایی <br><br>بار دوم : اشنایی ؛ خواست ؛ نخواستم = جدایی<br><br> بار سوم ؛ خواستم ؛ خواست ؛ نخواستند ؛=جدایی<br><br> و این سومی کمروم رو شکوند{-83-}
امید
امید
<strong>می بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من ، با دلم ، با احساسم کردند<br> و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم ، <br>پروردگارا. به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند</strong> {-79-}
دیدگاه · 1390/06/29 - 04:30 ·
5
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ