مشخصات

موارد دیگر
تشنه لبان (آفلاين)
146 پست
24 ديدگاه
243 امتياز
0000-00-00
m -
negarestaneiran.blogfa.c..

دنبال‌کنندگان

(26 کاربر)

حس من


تشنه لبان
تشنه لبان
سلام بر دوستان نمیدونمی....بنده بعد از حدود چند وقت غیبت دوباره برگشتم خدمتتون...یاعلی
تشنه لبان
تشنه لبان
این جمعه جان حضرت زهرا ظهور کن / قلب غمین منتظران پر سرور کن با یک توسلی به در خانه ی خدا / از جاده ی ظهور بیا و عبور کن . . . به روزم خوشحال میشم بیاید
... ادامه
تشنه لبان
تشنه لبان
لام میگفت جانباز هفتاددرصدم آقا هنوز سی درصد دیگه مونده... ایناند شیعیان تنوری امام زمانشان دست ندارند، پاندارند، اعضا و جوارحشان لمس است، اما به معجزه عشق ایمان دارند آقا فداییانت فقط منتظر یک ندایند تا جان بسپارند در زیر قدومت آقا مردانی از نسل عاشورا،از وارثان نهضت سرخ حسینی آماده اجرای فرامینت هستند آقا به قربان کلامت،ندایت ، صلابت و اطمینانت ما تشنگان خون هرابن زیادیم یا علی التماس دعا
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:56 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
كرم خداوند زمانیکه نمرود ملعون،آن آتش مشهور را برای حضرت ابراهیم (ع) افروخت ، غلامی از دربار وی متهم به دزدیدن گوهری گردید . خواستند که وی را قبل از حضرت ابراهیم در آتش بیاندازند .غلام هر چه جزع کرد و به بت ها متوسل شد فایده ای ندید تا آنکه از سوز جگر گفت :یا الله .خداوند خطاب به جبرئیل نمود که : دریاب بنده ی مارا.جبرئیل عرض کرد:خدایا میدانی که کافر است.خداوند فرمود:هر چند کافر است.ولیکن چون مارا به نام خداوند می خواند،از کرم ما نمی سزد که به فریادش نرسیم....
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:56 ·
تشنه لبان
تشنه لبان
داستان کوتاه "پادشاه و تخته سنگ" زمان‌هاي قديم، پادشاهي تخته سنگي را در وسط جاده قرار داد و براي اين که عکس‌ِالعمل مردم را ببيند، خودش را جايي مخفي کرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي‌تفاوت از کنار تخته سنگ مي‌گذشتند. بسياري هم غرولند مي‌کردند که اين چه شهري است که نظم ندارد. حاکم اين شهر عجب مرد بي‌عرضه‌اي است و… با وجود اين هيچ کس تخته سنگ را از وسط راه برنمي‌داشت. نزديک غروب، يک روستايي که پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديک سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناري قرار داد. ناگهان کيسه‌اي را ديد که وسط جاده و زير تخته سنگ قرار داده شده بود. کيسه را باز کرد و داخل آن سکه‌هاي طلا و يک يادداشت پيدا کرد. پادشاه در آن يادداشت نوشته بود: “هر سد و مانعي مي‌تواند يک شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:51 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
موسی عرض کرد چگونه؟خداوند فرمودبه دیگران بگو برایت دعاکنند چون تو با زبان انان گناه نکردی. داداشی دعات میکنم تو هم اگر یادم افتادی دعام کن به خدا میسپارمت مهربان
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:51 ·
تشنه لبان
تشنه لبان
دعایت می کنم،عاشق شوی روزی بگیرد آن زبانت دست و پایت گم شود رخساره ات گلگون شود آهسته زیر لب بگویی، آمدم به هنگام سلام گرم محبوبت و هنگامی که می پرسد ز تو،نام و نشانت را ندانی کیستی معشوق عاشق؟عاشق معشوق؟ آری،بگویی هیچ کس دعایت می کنم،روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی ببندی کوله بارت را تو را در لحظه های روشن با او دعایت می کنم ای مهربان همراه تو هم ای خوب من گاهی دعایم کن
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:50 ·
تشنه لبان
تشنه لبان
دعایت می کنم،روزی خودت را گم کنی پیدا شوی در او دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و با او بگویی: بی تو این معنای بودن،سخت بی معناست دعایت می کنم روزی نسیمی خوشه اندیشه ات را گرد و خاک غم بروباند کلام گرم محبوبی تو را عاشق کند بر نور دعایت می کنم وقتی به دریا می رسی با موج های آبی دریا به رقص آیی و از جنگل،تو درس سبزی و رویش بیاموزی بسان قاصدک ها،با پیامی نور امیدی بتابانی لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی به کام پرعطش یک جرعه آبی بنوشانی دعایت می کنم روزی بفهمی در میان هستی بی انتها باید تو می بودی بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا برایت آرزو دارم که یک شب یک نفر با عشق در گوش تو اسم رمز بگذشتن ز شبدیدار فردا را به یاد آرد
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:50 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
دعایت می کنم،عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته،گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ایبا مهر دعایت می کنم در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات جاری شود با مهر دعایت می کنم،یک شب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را دعایت می کنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری و هنگامی که ابری،آسمان را با زمین پیوند خواهد داد مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی دعایت می کنم روزی بفهمی گرچه دوری از خدا،اما خدایت با تو نزدیک است دعایت می کنم روزی دلت بی کینه باشد،بی حسد با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست شبانگاهی تو هم با عشق با نجوا بخوانی خالق خود را اذان صبحگاهی،سینه ات را پر کند از نور ببوسی سجده گاه خالق خود را
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:49 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
اينگونه نگاه کنيد ... مرد را به عقلش نه به ثروتش زن را به وفايش نه به جمالش دوست را به محبتش نه به کلامش عاشق را به صبرش نه به ادعايش مال را به برکتش نه به مقدارش خانه را به آرامشش نه به اندازه اش اتومبيل را به کارائيش نه به مدلش غذا را به کيفيتش نه به کميتش درس را به استادش نه به سختيش دانشمند را به علمش نه به مدرکش مدير را به عملکردش نه به جايگاهش نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش دل را به پاکيش نه به صاحبش جسم را به سلامتش نه به لاغريش سخنان را به عمق معنايش نه به گوينده اش
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:49 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می كند هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت من اشتباه می كنم و او با اشتباه های دلم حال می كند. دیروز یك فرشته به من می گفت: تو گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا بر نداشتی؟! یادش به خیر آن روزها مكالمه با خورشید دفترچه های ذهن كوچك من را سرشار خاطره می كرد امروز پاره است آن سیم ها كه دلم را تا آسمان مخابره می كرد. ××× با من تماس بگیر ، خدایا حتی هزار بار وقتی كه نیستم لطفا پیام خودت را روی پیام گیر دلم بگذار
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:48 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:48 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند، چهار می شود گاه میل می کند به صفر گاه نیز می زند به کله اش... هوس کند می رود به آسمان، هزار می شود. یک و یک برای من... -- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام -- جز دو خط ساده نیست؛ جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند، وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند... جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛ روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ... پیر می شوند! « توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. » آه... من که حرف این حساب را سرم نمی شود
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:48 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت میان بوسه طنابی به دار می بافند به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت صدای خواب براحساس شهر می پیچید وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:48 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست حتی نفس‌های مرا از من گرفتند من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست باید خدا هم با خودش روراست باشد وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:47 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
كسی با سكوتش، مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد كسی با نگاهش، مرا تا درندشت دریای خون برد مرا باز گردان مرا ای به پایان رسانیده - آغاز گردان !
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:47 ·
تشنه لبان
تشنه لبان
نه...سرمایمان از زمستان نبود بجز ما کسی زیر باران نبود زمان روی یک سیب آغازشد ولی سیب آغاز انسان نبود خداخوردن سیب رامنع کرد خدا آن زمان ها مسلمان نبود خدا دید ما دوستدار همیم که از خلقت خود پشیمان نبود اگر لذت با تو بودن نداشت چنین خوردن سیب آسان نبود خدا راند ما راشبی از بهشت بهشتی که اندوه درآن نبود زمین ذره هایی پر از درد داشت فقط آدم این گوشه مهمان نبود خیابانی اول خدا آفرید که جمعیت آن فراوان نبود بجز ما که درآن قدم می زدیم کسی عابرآن خیابان نبود دل آدم آن وقت ها غصه داشت ولی غصه اش قحطی نان نبود وحالا به خاطر می آریم ما زمانی که زنجیر وزندان نبود زمانی که هنگام مجرم شدن بجز سیب دردست انسان نبود
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:44 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
همیشه از تو نوشتن برای من سخت است که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟! چقدر این همه دیدن برای من سخت است خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است نقابدار خودی را چگونه بشناسم در این زمانه که خود را شناختن سخت است قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است برای پیچک احساس بی خزان سهیل همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است» بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:44 ·
تشنه لبان
تشنه لبان
وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی همه آن جا هستـــــــــــــــند هیج کس آنجا نیســـــــت هیچکس با او نیســـــــــت هیچکس هیچکـــــــــــــس من به آمار زمین مشکوکم من به آمار زمین مشکوک چه عجب چیزی گفت چه شکر حرفی زد گفت:من تنهایم هیچکس اینجا نیست گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم اندر این تنهایی به خدا می شکنم به خدا می شکنم من به آمار زمین شک دارم چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:44 ·
تشنه لبان
تشنه لبان
من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟ اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟ بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد من که در تردیدم تو چطور؟ نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت گفته بود آن شاعر : هر که خود تربیت خود نکند حیوان است آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع و به این سطح که گویند پر از آدمهاست مشکوکم نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟ من که می گویم نیست گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست یا که رنجور و غریــــــــــــــــب خسته ومانده ودر مانده براه پای در بند و اســـــــــــــــــــیر سرنگون مانده به چــــــــــاه خسته وچشــــــــــــم به راه تا که یک آدم از آنچا برسد همه آن جا هستــــــــــند هیچکس آن جا نیست
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:43 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم، برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند طعم توفیق را می چشاند و چه تلخ است لذت را “تنها” بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای ست “تنها” خوشبخت بودن در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد “تنهایی” را در سرت زنده میکند “تنها” خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است ” تنها” بودن ، بودنی به نیمه است و من برای نخستین بار در هستی ام رنج “تنهایی” را احساس کردم دکتر علی شریعتی
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:42 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
گنجشك با خدا قهر بود……. روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم كه دردهايش را در خود نگاه ميدارد... و سرانجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست. گنجشك گفت : لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي؟ لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه كلامش را بست. سكوتي در عرش طنين انداخت. فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آن گاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.!!!!!!!! خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي درونش فرو ريخت … هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پرکرد...
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:42 ·
تشنه لبان
تشنه لبان
روزی یکی از نگهبانای عراقی از یه بسیجی 15 ساله ی ایرانی پرسید: پدر و مادرت رو چقدر دوست داری؟ گفت:مثل چشمام برام عزیزن عراقی پرسید:رهبرت رو چقدر دوست داری؟ جواب داد:رهبرم مانند قلب منه! انسان بدون چشم میتونه زندگی کنه و ادامه ی حیات بده هر چند که دشواره ولی بدون قلب نمیتونه زندگی کنه!
... ادامه
تشنه لبان
تشنه لبان
معاشران گره از زلف يار باز كنيد/ شب خوش است بدين قصه دراز كنيد/ حضورخلوت انس است و دوستان جمعند/ وان يكاد بخوانيد و درفراز كنيد/
تشنه لبان
تشنه لبان
مقام معظم رهبری: خاطرات جنگ کنجینه تمام نشدنی برای ایندگان است. سرزمین نورءنقطه رهایی انسان از حصار تن.نقطه عطف انسانیت است.این سرزمینءمحل تلاقی زمین واسمان و معراج شهیدانی است که از اوج انسانیت تا ملکوت اعلای پرکشیدند.
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5 6