یافتن پست: #غریبه

رضا
رضا
سایت ثبت احوال هک شده . مراقب تماس مشکوک از طرف غریبه ها باشید .
دیدگاه · 1402/06/29 - 21:11 ·
1
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دختر ِ چادر سفید ِ سینی ِ چایی به دست !
ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!

معذرت میخاهم از اینکه به خابت آمدم
خسته ام از بی تو بودن، درد ِ تنهایی بد است

می نشستی روبرویم کاش، دلتنگ ِ توام
می روی با ناز و هی با عشوه می آیی بد است

من غریبه نیستم کافی ست یک فنجان ِ چای
بیش از این من را اگر شرمنده بنمایی بد است

می کشم حالا که قلیان ِ بلور آورده ای
گرچه دکتر گفته تنباکوی ِ نعنایی بد است

از حسودان ترس دارم با شکوفه دادنت
ای هلوی ِ چار فصل ِ من! شکوفایی بد است

آی دریا چشم ِ جنگل پلک ِ ابرو ابر و مه!
رحم کن بالا بلا! این قدر زیبایی بد است

اینهمه بر شانه موهای ِ شرابی را نریز
باد هم آشفته این اندازه گیرایی بد است

شور ِ شیرین! حق بده فرهاد ِ بی تابت شوم
با وجود ِ اینهمه خسرو، شکیبایی بد است

با خود آوردم غزل، قابل ندارد مال ِ تو
پس زدن آنهم برای ِ قلب ِ اهدایی بد است

چون که سهم ِ عشق ِ ما دنیای ِ بیداری نشد
قرنها هم بعد ِ خابت پلک بگشایی بد است


شهراد میدرى
... ادامه
دیدگاه · 1395/05/18 - 15:40 ·
4
bamdad
bamdad
بهترين فاميل و خانواده و رفيقاي دنيا رو هم داشته باشي تهش خودتيُ خودت
:(
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
همینجوری داشتم تو ت می چرخیدم اتفاقی رسیدم به یه مطلب در مورد باطل سحر از کنجکاوی وارد شدم چه چیزایی که ننوشته بود!

طلسم هوایی
طلسم خوراکی
و....
البته راهای ابطال رو گفته بودنه شیوه انجامش رو
مثلا دعایی مینویسن آویزون میکنن در مسیر باد ، وقتی باد بهش بخوره اون طرف حالش منقلب میشه و بهم می ریزه!
یا دعای خوراکی که یه چیزی به خورد طرف میدن جن میره تسخیرش میکنه و.....
... ادامه
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
مگه اینکه خیلی احمق و فاقد شعور باشه که نفهمه من از قصد براش دعوت نامه فرستادم!
{-7-}
bamdad
bamdad
اﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ *

ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ*

ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ*

ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ تو احساس آشنایی کند*

این رمز موفقیت توست**



و به قول سهراب سپهری عزیز ؛

زندگی با همه‌ی وسعت خویش,

محفل ساکت غم خوردن نیست,

حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست,

زندگی خوردن و خوابیدن نیست,



زندگی جنبش جاری شدن است,

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا میداند...

{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1394/03/1 - 11:28 ·
2
Mohammad
images Mohammad
مائده
آبجی خانوم تولدت مبارک، انشالله به تمام آرزوهای خوبت برسی {-37-}{-21-}
{-96-}{-130-}
{-155-}{-220-}
{-224-}
مرجان بانو :)
normal_Photo-Skin_ir-Autumn27.jpg مرجان بانو :)
یه وقتایی دلمون میخواد کسایی که از خودمون روندیم رو برگردونیم!
اما وقتی به پشت سر نیم نگاهی میندازیم (چون جرات کامل برگشتن و دیدن خرابه هایی که درست کردیم رو نداریم!) ، میبینیم که راهی برای بازگشت باقی نمونده،
نه دیگه خودت اون آدم اون موقعی، نه مسیری برای برگشت داری، نه اون آدم دیگه آدم سابقه!

اینا رو کسی داره می نویسه که خیلی مغروره.!
bamdad
bamdad
غریبه در حال عبور از جاده ای بی انتها بود

و زیر لب با خود می گفت :

جاده ی بیچاره

تو هیچوقت معنای عشق را نخواهی فهمید





و جاده در دل خود می گفت :

لعنت به این عشق

سال هاست که با التماس زیر پای تو افتاده ام

و برای برگشتت جاده شدم ولی تو هرگز نفهمیدی

{-253-}
دیدگاه · 1394/01/21 - 13:04 ·
3
√√★nima★√√
p3mn_amir_20tataloo_20-_20oon_20alan_20halesh_20khoobe_20text_20--_20_poptext.ir_.jpg √√★nima★√√
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﺸﻢ ﺣﺮﯾﻔﻪ اﯾﻦ زﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ دﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ اﯾﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎی ﺗﻮﯾﻪ ﻗﺼﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﻣﺎ وﻟﯽ رﻓﺘﻪ و ﻧﺎﻣﺶ رو ﻣﯿﺰﻩ ﻣﺜﻪ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻤﺎ ﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﻣﺜﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ اﯾﻢ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ آدﻣﯽ دﯾﺪم ﮐﻪ ﺑﮕﻢ ﺷﺒﯿﺸﻪ اﯾﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺑﮕﻢ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮ ﺣﺘﯽ ﻧﺼﻔﺸﻮ اﯾﻨﺠﺎ آﺧﻪ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﻣﺜﻠﺸﻮ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ

[ ] .... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ .... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ

[ 2] اون ﺧﻮﺑﯿﺎم و ﯾﺎدش ﻧﯿﺴﺖ و راﺣﺖ دارﻩ ﻣﯿﺪﻩ اداﻣﻪ اﻣﺎ ﻣﻦ ﺣﺴﯽ ﮐﻪ دارم ﯾﻪ ﭼﯿﺰی ﻣﺜﻪ اﻋﺪاﻣﻪ ﻣﻦ اﺻﻼ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮش ﻧﯽ اوﺿﺎﻋﻪ ﺧﻮﻧﻪ اﺳﻒ ﺑﺎرﻩ آﺧﻪ اون اﺻﻼ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻪ ﺑﯽ ﻣﻦ ﭼﻪ ﭼﯿﺰاﯾﯽ از دﺳﺖ دادﻩ

.... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ .... اون اﻻن ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎش ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﺷﺪم ﯾﮑﯽ ﮐﻪ دارﻩ رد ﻣﯿﺪﻩ اﻧﻘﺪر ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮدﺷﻢ ﺧﻮاب ﺑﺪ دﯾﺪﻩ
... ادامه
دیدگاه · 1394/01/21 - 04:26 ·
2
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
بانوان هنرمند مربای کامکوات بلدین؟
اگه بلدبن یاد بدین بهم
ممنون
رضا
رضا
Mohammad بعد یادم بنداز یه موضوعی رو در مورد دسته بندی کاربران اینترنت تو ایران بگم {-7-}
رضا
رضا
فید موقت : صفحه نمایش زنده از این تاریخ فقط برای کاربران عضو سایت نمایش داده میشه و کاربران مهمان نمیتونن این صفحه و مطالب ارسالی کاربران رو مشاهده کنن .
... ادامه
Majid
سلطانم.jpg Majid
تو بر جایی نشستی که به احترام تو برپاست


تو هر گوشه از این قلبم سر جا دادنت دعواست


من و تو نداریم...


منو تو نداریم...


همه عشقی دارن...


من و تو نداریم...


اگر که لج کنی با من


اگر که دیر برگردی


یه روز هستی کنار من


منم سردم تو هم سردی


میدونستم تو رودرواسی میمونی


زمانی که بهم گفتی میمونم


هنوزم تو واسم غریبه نیستی


هنوزم تو رو از خودم میدونم
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/9 - 02:33 ·
4
bamdad
bamdad
دلم یک نفر غریبه می خواهـد ..
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
من هی حرف بزنم
بزنم و بزنم
تا کمی کم شود از این همه بار ...
بعد بلند شود و برود
نه نصیحتی نه ...
انگار نه انگار ...

:(
دیدگاه · 1393/09/12 - 20:18 ·
7
رضا
رضا
نمیکره سمت چپ سرم درد میکنه فکر کنم افکارم در حال تظاهرات هستن .
√√★nima★√√
√√★nima★√√
دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﻧﺎ اﻣﯿﺪی و ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ روﺑﺮوﯾﺶ اﯾﺴﺘﺎدﻩ ﺑﻮد ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﺎﻣﻼ‌ از او ﻧﺎ اﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ اﻧﻘﺪر دوﺳﺘﺶ داﺷﺖ و ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ او ﻫﻢ دوﺳﺘﺶ دارد وﻟﯽ دﻗﯿﻘﺎ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﻪ او ﻧﯿﺎز داﺷﺖ دﺧﺘﺮ را ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬاﺷﺖ از ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮐﻠﯿﻪ در ﺗﻤﺎم ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮی ﺑﻮد ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮدن ﻏﯿﺮ از ﭘﺴﺮ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ دری ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﻪ از ان وارد ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻏﯿﺮ از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ او ﻣﻨﺘﻈﺮش ﺑﻮد ﺣﺘﯽ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪن از ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺧﻮدش ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺴﺮ دﻟﯿﻞ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ای داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ وﻟﯽ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻤﺎم ﭘﺮﺳﺸﻬﺎﯾﺶ ﯾﺎ ﺳﮑﻮت ﺑﻮد ﯾﺎ ﺟﻮاﺑﻬﺎی ﺑﯽ ﺳﺮ و ﺗﻪ ﮐﻪ ﺧﻮد ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺑﻮدﻧﺶ اﻧﻬﺎ اﻋﺘﺮاف داﺷﺖ ﺗﺤﻤﻞ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ او را ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ ﮐﻪ از زﻧﺪﮔﯽ اش ﺧﺎرج ﺷﻮد ﺑﻪ ﻧﻈﺮ دﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪ اش ﮐﻪ ﻫﺮ روز ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﺎ دﺳﺘﻪ ﮔﻠﻬﺎی زﯾﺒﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﭘﺴﺮ ﻻ‌ﯾﻖ دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ در ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺼﺒﯽ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭘﺴﺮ ﺿﺮﺑﻪ ای زد زاﻧﻮﻫﺎی ﭘﺴﺮ ﻟﺤﻈﻪ ای ﺳﺴﺖ ﺷﺪ و رﻧﮕﺶ ﭘﺮﯾﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻣﺜﻞ ﯾﺦ ﺑﻮد وﻟﯽ دﺧﺘﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪ ﭼﻮن دﯾﮕﺮ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﭘﺴﺮ راﺑﺮای . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺮک ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ ﭼﻪ دﻧﯿﺎی ﻋﺠﯿﺒﯽ اﺳﺖ در اﯾﻦ دﻧﯿﺎ ﮐﻪ ادﻣﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ان ﻏﺮﯾﺒﻪ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﻪ اش را ﻣﺠﺎﻧﯽ اﻫﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺪون اﯾﻨﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺗﻮﻣﺎن ﭘﻮل ﺑﮕﯿﺮد و ﺣﺘﯽ ﻗﺒﻮل ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﻮد ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﺮای ﺗﺸﮑﺮ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺶ در ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎل ﭘﺴﺮ از ﺷﺪت ﺿﻌﻒ روی زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﺧﻮﻧﻬﺎﯾﯽ را ﮐﻪ از ﭘﻬﻠﻮﯾﺶ ﻣﯽ اﻣﺪ ﭘﺎک ﻣﯽ ﮐﺮد و ﭘﺴﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺳﺮ ﻗﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮدش دادﻩ ﺑﻮد ﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎ ﺑﻮد او ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را ﻣﺪﯾﻮن او ﺑﻤﺎﻧﺪوﻟﯽ ای ﮐﺎش دﺧﺘﺮ از ﻧﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ او ﻋﺎﺷﻖ واﻗﻌﯽ اﺳﺖ
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/19 - 23:14 ·
1
شهرزاد
Naghmehsara-509.jpg شهرزاد
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند
و آن شخص برایش یک غریبه باشد،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند
و تا آخر عمر فراموشش نکند...

اوریانا فالاچی
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/14 - 20:39 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
201182215541_441x331.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
سید محمد محمدی سید جان ای فامیل ِ دور یا آشنا یا غریبه خودمم نفهمیدم {-177-} بهرحال جان{-21-} {-64-}
niushaaaaaaa&pouriaaaaaaaa
niushaaaaaaa&pouriaaaaaaaa
عشق من
عشقی که چخهار پنج سال با آرزوی داشتنش شبا رویا میساختتم
ازدواج کرد
به دادم برس خدا که دیگه از زندگی سیرم
مادر برام دعا کن که دیگه می خوام بمیرم
دلم تنگه دلم دستای مادرمو می خواد
اگه سراغه عشقمو بگیرن من چی بگم
بگم یه غریبه اومده دله عشقمو برده
مشتمم درد میکنه آینه ترک خورده
اون که ندیدم هیچ خدا هم چشمشو رو من بست
بخندید بهم بهش بچسب
خیلی دستم میره روی گوشی ولی زنگ نمیزنم
که نگه عشقم با عشقش در حاله مکالمس
خیلی راحت پاشو گذاشت رو دله پاره پارم
بگو اسمش چیه من طاقتشو دارم
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
نبووووووود ؟؟ {-139-} رفتیمااااااا {-163-}
4 دیدگاه · 1393/05/13 - 12:37 توسط Mobile ·
11
bamdad
bamdad
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺷَﻮَﺩ


ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷُﺪَﻧَﺶ


ﺗﻨﻬﺎ


ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪِ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ


ﺑَﻨﺪ ﺍﺳﺖ.....

{-15-}
دیدگاه · 1393/05/10 - 22:30 ·
5
رضا
رضا
هر جا صدایی خسته بود هر جا دلی شکسته بود به یاد من باش . آلوم غریبه فریدون آسرایی
دیدگاه · 1393/05/10 - 14:23 ·
8
مائده
مائده
چترت را بگیر...چشم های من بزرگ شده ی بارانند....
ıllı YAŁĐA ıllı
lski.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
در افسانه‌های گیلکی راجع به لاک‌پشت روایت داریم که دختر جوان و زیبایی بوده است که در دهی زندگی می‌کرده و در یک هوای خوب و آفتابی در حیاط خانه‌شان توی تشت آبی مشغول شستن خودش بوده است که ناگهان متوجه می‌شود غریبه‌ای دارد یواشکی به او نگاه می‌کند، او از شرم؛ و از ترس نگاه غریبه، آب تشت را خالی می‌کند و تشت را روی سرش می‌گذارد و در همان حال از خدا می‌خواهد هیچ وقت چشمش به آدمیزاد نیفتد و خدا آن تشت را به لاکی تبدیل می‌کند و به پشتش می‌چسباند و قیافه‌اش را عوض می‌کند و اسمش را می‌گذارد لاک‌پشت. {-101-}
دیدگاه · 1393/04/24 - 21:03 در گیلک ·
7
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ