یافتن پست: #معضلات

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سرعت اینترنت ایران انقد كمه كه تا بخوای مخ یكیو بزنی طرف عاشق یكی دیگه شده رفته..خلاصه ملت لاشی نیسن سرعت كمه!{-7-}
MahnaZ
ax-khandedar-radsms-17.jpg MahnaZ
یکی از ! :))
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
یکی از معضلات زندگی من پیدا کردن تلفن بی سیم خونمونه یعنی پشت مبل زیر میز روی تخت رو میز کابینت هر جایی ممکنه باشه {-15-}
دیدگاه · 1392/07/21 - 15:09 ·
6
iman
iman
یکی از معضلات بزرگ من شب امتحان موقع درس خوندن اینه که دست خط خودمو نمیتونم بخونم..!! :دی
شمام همینطورید؟؟؟
دیدگاه · 1392/07/6 - 00:24 ·
5
ıllı YAŁĐA ıllı
b (1).jpg ıllı YAŁĐA ıllı
يکی از بزرگترین زندگیم !{-15-}
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم

مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!

کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن.

مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد

.

.
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/20 - 23:07 ·
4
Mostafa
Mostafa
یکی از معضلات بچگیم این بود که

چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتون

که اشکاشون به دو طرف پرت میشد گریه کنم!
دیدگاه · 1392/05/10 - 13:17 ·
6
LeilA
LeilA
شما یادتون نمیاد، یکی از بزرگترین معضلات بشریت این بود که سر امتحان دیکته،

"علیه السّلام" رو بنویسیم یا فقط (ع) بذاریم!!!
دیدگاه · 1392/04/23 - 12:46 ·
3
LeilA
LeilA
يکي از معضلات بچگيم اين بود که

چرا من نمي تونم مثل شخصيت هاي کارتون

که اشکاشون به دو طرف پرت ميشد گريه کنم!
شهرزاد
شهرزاد
برای سفر به اصفهان رفته بودم. کنار سی و سه پل نشسته بودم. نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد. دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم. بلافاصله به سویم حـرکت کرد. در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد. بچه آمد و شکلات را گرفت. به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم. گفت می دانم و مطمئنم که می خواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز می کردی او متوجه می شد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است. کار تو باعث می گردید که بچه، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند.
...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
یکی از معضلات بچگیم این بود که

چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتون

که اشکاشون به دو طرف پرت میشد گریه کنم!
دیدگاه · 1392/02/8 - 00:57 ·
5
Mostafa
Mostafa
هنزفري رو اتو هم بكشيم، بعد از دو ديقه گره ميخوره!
دیدگاه · 1391/09/16 - 12:39 ·
7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ