داداشی گفت:زودی یه آرزو کن. آبجی کوچولو چشاشو بست و آرزو کرد..
داداشی گفت:چپ یا راست کوچولو؟ آبجی کوچیکه گفت: ر ر راست تاتاجی جونم.. داداشی گفت:درسته.. درسته آرزوت برآورده میشه هوررررا...
بعد دستشو دراز کرد و از چشم چپ آجی کوچولو مژَشو برداشت..
آبجی کوچولو گفت:تو که از زیر چشم چپم برداشتی تاتاجی جون!
داداشی دست چپ و راستشو مرور کرد و گفت: خب اشکال نداره دستشو دراز کرد و یه مُژه دیگه از زیر چشم راست آجی برداشت..
دیدی؟؟؟ آرزوت میخواد برآورده شه دیدی؟؟ حالا چی آرزو کردی آجی کوچولو؟
آجی کوچولو گفت:آرزو کردم دیگه مژهام نریزه!
بعد سه تایی زدن زیر خنده.. آبجی کوچیکه و داداشی و پرستار بخش شیمی درمانی.....