یافتن پست: #نيمكت

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
بهترين دوست كسي است كه با وي بر روي نيمكتي بنشينيم ،

بدون اينكه حرفي بزنيم در حالي كه حس كنيم ،

بهترين مكالمه تمام عمر خود را داشته ايم
... ادامه
bamdad
bamdad
نه تو فراموش مي شوي

و نه من

اين كوچه ها، شب‌ها ، نيمكت‌ها...

تمام پياده‌رو هاي اين شهر

تو را به يادم مي آورند

از تو چه پنهان

از همين ديشب كه برف آمده

دستهايت را در جيب‌هايم احساس مي كنم

راستي بانو

ديشب دست‌هايم را "ها" كردي؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/23 - 01:04 ·
8
حامد@ پسر تنها
13.jpg حامد@ پسر تنها
تنهايي
دیدگاه · 1392/10/10 - 19:20 در Art ·
9
نگار
نگار
يكي از اساتيد دانشگاه خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:

"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كارِ گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.

یادمه از دختر آمريكايی كه نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟

گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه. ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.

پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟

كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!

گفتم نميدونم كيو ميگي!

گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!

گفتم نميدونم منظورت كيه؟

گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!

بازم نفهميدم منظورش كي بود!

اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني

كه روي ويلچير ميشينه...

اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،

آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم

پوشي كنه...

چقدر خوبه مثبت ديدن...

يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو

ميشناختم، چي ميگفتم؟

حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!

وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...

شما چي فكر ميكنيد؟
... ادامه
مائده
images.jpg مائده
يك لبخند...
شروع يك تكرار هميشگي از بودن هاي بي دليل تو...
يك نقاب روي همه ي سادگي هاي من...
بخند...
حال من ساده ست...
مثل دلبستگي چشمانم به مرور اسمت...
روي ديوار اتاق...
مي داني؟
اگر تمام فصل ها را اينگونه بخندي...
شك ميكنم به معناي غم انگيز پاييز...
يا به سردي دست هاي زمستان...
ساعتم هماهنگ با عبورت از نيمكت ها...
از كنارم بگذر...
لبخند فراموش نشود...
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/13 - 23:38 ·
9
♥هـــُدا♥
03328088583191345750.jpg ♥هـــُدا♥
هنوز دست هايم در دست هاي تو بود

كه باران باريد..

تو رفتي چتر بياوري...

و من هنوز روي اين نيمكت منتظرم...

كه يا باران بند بيايد يا تو بي چتر يا تو باچتر

فقط يرگردي...
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/18 - 22:16 ·
1
Mostafa
Mostafa
دركودكى:
پاكن هايي ز پاكى داشتيم،يك تراش سرخ لاكي داشتيم كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت،دوشمان از حلقه هايش درد داشت، گرمي دستانمان از آه بود،برگ دفترهايمان از كاه بود،تا درون نيمكت جا ميشديم ما پر از تصميم كبرى ميشديم،با وجود سوز و سرماى شديد،ريزعلي پيراهنش راميدريد،كاش ميشد باز كوچك ميشديم لااقل يك روز كودك ميشديم!!پاييزتان مبارك!
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/3 - 21:04 ·
3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ