یافتن پست: #چشمانی

bamdad
خطای دید4.gif bamdad
با چشمانی که آنقدر خطا می کنند...

درباره ی دیگران قضاوت نکنیم...!

{-84-}
دیدگاه · 1394/01/9 - 19:52 ·
7
bamdad
zoptic6.gif bamdad
با چشمانی که انقدر خطا می کنند ,

درباره دیگران قضاوت نکنیم ...!
دیدگاه · 1393/11/14 - 21:22 ·
3
bamdad
bamdad
معجزه‌ها با باد رفته‌اند …

و چشمانی که چشم مرا گرفت …

همیشه در حاشیه‌ی آینه جا ماند …

و پشت پنجره چقدر نیامد …

آنکه قرار بود …

:(
...
...
Noosha
نداجان میدونی دردچیه؟
درداینه که:خودت دردداشته باشی..
امابخوای همدردی کنی باکس دیگه...
میدونم
میخواستی پدرت راتسلای خاطرباشی
ورفتی درکنارش نشسته
و
بااوحرفهازدی
ولیکن
بازبان بیزبانی
باچشمانی مملوازدرد
بانگاهی که پرده برمیداشتندازسربه مهراسرار
مگو!
پدرنیزباچشمانی مملوازغم تورانگریسته و
همچنان
هردویتان مملوازحس سکوت
فریادمیزدیدناگفته هایتان را...
آری!
جایی که
لبها به سکوت محکومند
این چشمهاهستند
که آزادانه سخن میگویند
بازبان بی زبانی!
نداجان
میدانی
دردکجاست؟
دردآنجاییست که
پدر
زل بزند به صفحه موبایلش وآلبوم عکس عزیز ازدست رفته اش رامرورکند

وهمچنان
مملوازحس سکوت
بغضش رافروداده
وقامت بودنش خم وخم وخمترگردد!
تابه ناگه
سکوت راجمله ای بس حزن آلودشکسته و
پدرگوید:"کاش بعدازشروین من بروم"
و
هردویتان
دربزمی غریبانه
مویه کنید
این داغ را...
آری !
نداجان
آخردردهمین است
که داغ عزیزی قامت یک مردراخم کند
و
دم برنیاورد..
متن ازنیما
تقدیم به شمعی که روزبروزدرحال آب شدن است..ندای بهترازجانم.

....هعی...
دیدگاه · 1393/04/10 - 04:30 ·
3
zoolal
zoolal
یک دقیقه سکوت
به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند!
به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند
به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم!
به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد!
به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند!
یک دقیقه سکوت!
به احترام کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند!
بخاطر صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است!
بخاطر محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردید!
یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته!!
برای احساسی که همواره نادیده گرفته می شد
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/9 - 19:02 ·
3
zoolal
zoolal
گاهی نه گریه آرامت می کند و نه خنده
نه فریاد آرامت می کند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان میکنی و میگویی :
من فقط تورو دارم !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/29 - 21:49 ·
4
...
...
همیشه دعاکنید:
چشمانی داشته باشید
که بهترینهارادرآدمهاببینند..
قلبی که خطاکارترینهاراببخشد..
ذهنی که بدیهارافراموش کند..
وروحی که هیچگاه ایمانش بخداراازدست ندهد
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/21 - 20:17 ·
5
Majid
Majid
مجسمه ای با چشمانی باز و خیره به دوردست ، مبهوت یک شکست ، مغلوب یک اتفاق ، مصلوب یک عشق
خردهایش را دارد باد میبرد
بیا آخرین شاهکارت را ببین ؛ مجسمه ای ساختی به نام “من”
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:13 ·
2
Majid
438892_XN8HXmzT.jpg Majid
فک کن :::: دخترا برن سربازی
صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)
کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
مریم جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی

صبحانه:
وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...


ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟ نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!)

[align=-WEBKIT-RIGHT]بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام ش%8دت خواهر مادر نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!)

شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو

فرمانده: بلندشید برید بخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:09 ·
Majid
438892_0kI0ArkO.jpg Majid
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده

بود. شب عید هنگامی که پل از ادارهاش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که

دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که

رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"


پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".


پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری،

بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."


البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که

ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به

لرزه درآورد:

" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."


پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو

ماشین یه گشتی بزنیم؟"


"اوه بله، دوست دارم."


تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق

می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"


پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به

همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما

پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."


پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و

تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.


سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی،

می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده

و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم

داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب

عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."


پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه

را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او

نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:05 ·
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــد

و نـــــــــــه خنــــــــده

نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد

و نـــــــه سکــــــــوت

آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس

رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی

خدایــــــا تنهـــــا تــــو را دارم تنهـــــــایم مگـــــــذار
... ادامه
bamdad
bamdad
خــدا را چه دیــدی ؟!



شــایــد دوام آوردم



هــر تمام شدنــی كه مـــرگ نـیست



گاهـی مـی توان كـنارِ یـــك پنـجره



با چشمانی خیره و منتـظر « پـــوســید »!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/27 - 22:09 ·
6
bamdad
bamdad
به او بگویید دوستش دارم

به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است

به صاحب دستانی که گرمای وجود سرد من است

به صاحب قلبی که برای من است

به او بگویید نگاهش زندگی را به من آموخت

عشق را... محبت را... زیبایی را...

بگویید قلبم همیشه برای اوست
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/26 - 18:56 ·
8
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
@bamy گاهی نه گریه آرامم میکند ونه خنده



نه فریاد آرامم میکند و نه سکوت



آنجاست که با چشمانی خیس



رو به آسمان میکنم و میگویم



خدایا تنها تو را دارم



تنهایم مگذار
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/26 - 21:15 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
معجزه‌ها با باد رفته‌اند
و چشمانی که چشم مرا گرفت
همیشه در حاشیه‌ی آینه جا ماند
و پشت پنجره چقدر نیامد
آنکه قرار بود
ıllı YAŁĐA ıllı
48971795162611479105.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
میدانم روزی تو مرا در آغوش خواهی گرفت...

پشیمان و با چشمانی پر از اشک...

خودم را که نه!

عکسم را...

عکسی که کنارش نوشته:


" چهل روز گذشت..."
... ادامه
...
...
هرچه من دل میدادم
تودل میبریدی
من باچشمانی نمور
زندگی رابه سلیقه چشمانت چیده ام
تواماهنوزبوی دلتنگی میدهی
دیدگاه · 1392/10/18 - 21:35 ·
2
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
رفتنت را خیالی نیست فقط مانده ام چگونه درچشمانی به ان زلالی جا داده بودی ان همه دروغ را
دیدگاه · 1392/10/11 - 16:44 ·
6
...
...
دردمن چشمانی بود
که به من اشک هدیه میداد
وبه دیگران چشمک!
دیدگاه · 1392/10/10 - 15:57 ·
6
bamdad
bamdad
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده

نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت

آنجاست که با چشمانی خیس

رو به آسمان میکنی و میگویی

خدایا تنها تو را دارم

تنهایم مگذار...
... ادامه
Noosha
Noosha
قرن هاست که عشق دست از سر آدمی بر نمی دارد !
حالا چه عاقل ترین باشی چه دیوانه ترین !
روزی مسحور چشمانی می شوی که بی تابت می کند !
حالا خودت می دانی انتخاب با توست
یا تمام این جاده ی سخت و پر پیچ و خم را به خیال رسیدن می دوی و
اگر سراب بود می شکنی !


یا تنها به مسیر می اندیشی ..
.به زیبایی ها و سختی هایی که هر لحظه برایت ظاهر می شوند !

درست این است
بگذار معشوق زیبایی مسیر باشد ...
زیبایی حرکت ...تکاپو ...امید ...زندگی ...
نه رسیدن !
که اگر تنها رسیدن باشد یک جایی تمام می شوی !
یک جایی که دستت به دستانش برسد !



حالا دلتنگ چه هستی ؟
این که روزهاست او را ندیده ای ؟
یا خیال بی مهری اش دارد دیوانه ات می کند ؟
یا هنوز گرفتار سکوتی و از دلت گریخته ای ؟
یا خسته از تمام فاصله ها و نرسیدن هایی ؟ ...
این ها غصه های تکراری همه ی عاشق های دنیاست ..
.وقتی گرفتار یکی از این ها می شوی
یادت می رود که عشق یعنی
همین ها !



تو داری صیقل می خوری که زیبا شوی
باور کن خدا دل زیبا را به هرکسی نمی دهد .
خوب بوده ای..لیاقت داشته ای که عاشق شده ای !
... ادامه
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ