مَــטּ نمي فهمَمــ چـِرا هيچ کَس برنمي دارد بنويسد از مردهــآ ...
از چشمها و شـآنه ها و دستهايشآن...
از آغوشِشان،از عطر تنشـان،از صدایشــــ ــانــ ـ ...
پُــررو مي شوند؟؟؟خــُب بِــشوند!
مَگر خودِ شما با هر " دوستَتــ دارمے " تا آسمـان نرفته ايد؟؟؟
مگر شما به اِتّکــآ ِ همين دستها،همين نگاهها،همين آغوشهـا در بـِزنگاههاےِ زندگي،
سرِپـــآ نمانده ايد؟؟؟
... ادامه