یافتن پست: #چيه

رضا
رضا
عزیزان علاقمند به چند بیت شعر خوب ارسال کنید ما هم بخونیم و لذت ببریم .
">مرجان بانو :) و Mohammad
bamdad
photo_2015-12-09_17-50-28.jpg bamdad
مگه چيه؟
خوب تولد يكى از بزهاست!
{-7-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
جيگر: "ايشالا دوماد شي" يني چي؟ يني چي؟ يني چي؟
مجري: اين يه نوع دعاي خيره...
فاميل: آقاي مجري اين يه نوع دعاي خير بود!!؟؟؟...
الآن ديگه با سکه ي دونه اي يه ميليون يه نوع نفرين به حساب مياد!!!
مجري: بالاخره همه بايد ازدواج کنن ديگه،اين شتريه که در خونه همه ميخوابه
فاميل: آقاي مجري شتر چيه!؟ گودزيلاس لامصب!!!!
مجري: ديگه اينجوريام نيس،ازدواج هم شيريني هاي خودشو داره....
فاميل: بله اتفاقاٌ مرگ موش هم شيرينه!
مجري: هر آدمي يه همدم ميخواد . . .
فاميل: هر همدمي هم پول ميخواد،هر پولي هم کار ميخواد،هر کاري هم پارتي ميخواد!
به آدمي که پارتيش کلفت نيس نبايد گفت ايشالا دوماد شي....
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بیاین اسم فامیل بازی کنیم{-7-}
Majid
2.jpg Majid
فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!

خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟

گفت:آخه بابام موجيه!

گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟

آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو

و مادر و برادر رو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!

گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟

گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع

ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ ميكنه و معذرت خواهي ميكنه.

ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.

دعاكنيد پدرم شهيد بشه
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/1 - 13:06 ·
4
mostafa AZ
mostafa AZ
دوستان بخونید خیلی جالبه...

ﻳﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻤﺶ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻣﻴﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺮﻡ
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ :
ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻳﻦ ﻛﻼﺱ
ﻣﻴﻔﻬﻤﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﭘﻴﺶ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﺪﻳﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻴﺒﺮﻩ ﺗﺎ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺴﺖ ﺩﺭﺑﺎﺭﺵ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮﻩ . ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺯﺵ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﺳﻮﺍﻝ
ﻛﺮﺩ :
ﺳﻪ ﺿﺮﺑﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ
ﻣﺪﻳﺮ :ﺷﺶ ﺿﺮﺑﺪﺭ ﺷﺶ؟
ﺩﺍﺵ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺳﻲ ﻭ ﺷﺶ
ﻣﺪﻳﺮ :
ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﮊﺍﭘﻦ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﻮﮐﯿﻮ ..
ﻭ ﻣﺪﻳﺮ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﺗﺎﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯﺵ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ
ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺭﻭﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ . ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩﺵ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﭙﺮﺳﻪ . ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﮔﺎﻭﭼﻬﺎﺭﺗﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺗﺎ؟ (ﻣﺪﻳﺮ ﺑﺎ
ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ) ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﭘﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ :
ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺩﺭﺳﺘﻪ .
ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺗﻮ ﭼﻲ ﺗﻮﻱ ﺷﻠﻮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ؟ ( ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺯ
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﺮﺥ ﺷﺪ )
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺟﻴﺐ
ﻣﻌﻠﻢ :
ﻛﺠﺎ ﺯﻧﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﻓﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟
(ﻣﺪﻳﺮ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺎﺯ ﻣﻮﻧﺪ )
ﺩﺍﺵ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﻮﻱ ﺁﻓﺮﻳﻘﺎ
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﺷﻠﻪ ﻭ ﺗﻮﻱ ﺩﺳﺖ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺧﺸﻚ ﻣﻴﺸﻪ؟ ﻣﺪﻳﺮ ﺩﻳﮕﻪ
ﺩﺍﺷﺖ ﻗﻠﺒﺶ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ :
ﻻﻙ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻭﺳﻂ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻥ؟
ﺩﻳﮕﻪ ﻣﺪﻳﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺯﺍﻧﻮ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﺯﻥ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯﺯﻥ ﻣﺠﺮﺩ ﺩﺍﺭﻩ؟ (ﻣﺪﻳﺮ
ﺧﺸﻜﺶ ﺯﺩ )
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﺨﺖ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﻛﺪﻭﻡ ﻗﺴﻤﺖ ﺍﺯﺑﺪﻧﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺭﻃﻮﺑﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﺪﻳﺮ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ :
ﺯﺑﺎﻥ
ﻣﺪﻳﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻛﻨﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﺜﻴﻔﻢ ﺭﻭ .
ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻱ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ ﺑﺠﺎﻳﺖ ﺑﺸﻴﻨﻢ ﺍﻭﻝ
ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ .. ﺣﺎﻻ ﺍﻧﺼﺎﻓﺎ ﻛﺪﻭﻣﺘﻮﻥ ﺟﻮﺍﺑﻬﺎﻱ ﭘﺴﺮﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ
ﻣﺪﻳﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺘﻮﻥ؟ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺍﻓﻜﺎﺭﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﻢ... {-7-}
دیدگاه · 1393/03/21 - 23:52 ·
6
iman
iman
نميدونم داستان چيه با هر دختری دوس میشی بعد یه مدت میگه بیا منو بگیر...!

بابا مگه بالا بلندیه آخه؟؟؟
دیدگاه · 1392/11/11 - 10:30 ·
8
iman
iman
ميدوني قشنگترين حس دنيا چيه ؟

اينکه بدوني همون بلايي که سرت آورده..

سرش آوردن ...!
دیدگاه · 1392/11/10 - 17:06 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سلام...به همه{-15-}
حامد@ پسر تنها
f59e8fbc9343c27463b5d43e799e8620.jpg حامد@ پسر تنها
گروه خوني شما چيه ؟
من خودم o+
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ميدوني قشنگترين حس دنيا چيه ؟

اينکه بدوني همون بلايي که سرت آورده..

سرش آوردن ...! {-54-}
دیدگاه · 1392/10/2 - 00:22 ·
7
NEGAR
NEGAR
رﻓﺘﻢ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﺗﺨﻤﻪ ﺩﺍﺭﻳﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﻛﻴﻠﻮﻳﻰ؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﭖ ...
ﻳﻬﻮ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ، ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ﭼﻴﻪ ﺷﻤﺎ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻴﻦ، ﻫﻰ
ﻣﻴﮕﻴﻦ ﭖ ﻧﻪ ﭖ؟ !!
ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ، ﭘﻨﻴﺮﻡ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ... ﺑﺪﺑﺨﺖ
ﻛﻠﻰ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﻨﻴﺮ ﻛﻴﻠﻮﻳﻰ ﺑﺪﻡ؟ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭖ ﻧﻪ ﭖ ﻣﺘﺮﻯ ﺑﺪﻩ !!
ﺑﻌﺪﻡ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻢ ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/24 - 16:08 ·
8
صوفياجون
صوفياجون
: مامان بزرگ اين چه کتابيه تو چند ماهه داري ميخوني و تموم نميشه
: اين قرآنه عزيزم ، تموم شده من هي دوباره ميخونمش
بچه : کي امتحانشو دارين؟
مامان بزرگ : با لبخند ، چند سال ديگه عزيزم
بچه : فهميدنش خيلي سخته؟
... مامان بزرگ : نه
بچه : پس چرا اينقدر هي دوباره ميخونيش؟
مامان بزرگ : آخه من قصه هاشو خيلي دوست دارم
بچه : مامان بزرگ مگه قصه ها رو از شما امتحان ميگيرن؟
مامان بزرگ : نه عزيزم اين کتاب خداست و من باهاش دعا ميکنم
بچه : مامان بزرگ تو با کتاب قصه دعا ميکني؟
مامان بزرگ : عزيزم اين قصه هاي کتاب خداست
بچه : مامان بزرگ کتاب خدا يعني چي؟
مامان بزرگ : يعني کتابي که خدا حرف هاشو به پيغمبرخودش ميگه که به ما بگه
بچه : چرا خدا خودش به ما نميگه؟
مامان بزرگ : خدا که حرف نميزنه عزيزم
بچه : پس چيجوري با پيغمبر خودش حرف ميزنه ؟
مامان بزرگ : با اونم حرف نميزنه بهش وحي ميفرسته
بچه : وحي چيه مامان بزرگ؟
مامان بزرگ : دستورهاي خداست که با يک فرشته اي به پيغمبرش ميگه
بچه : فرشته مگه حرف ميزنه؟
مامان بزرگ : آره اما فقط با پيغمبر خدا
بچه : منم ميتونم پيغمبر بشم؟
مامان بزرگ : نه
بچه : چرا؟
مامان بزرگ : آخه خدا پيغمبر ها رو از اول خودش انتخاب ميکنه
بچه : اونا مگه با ما فرق دارن؟
مامان بزرگ : نه عزيزم
بچه : اگه فرق ندارن پس چرا خدا منو انتخاب نميکنه؟
مامان بزرگ : آخه ديگه خدا پيغمبر انتخاب نميکنه ، همه حرفاشو گفته
بچه : آها پس ديگه خدا قصه بهتري بلد نيست بگه
مامان بزرگ : با لبخند ، نه عزيزم اين بهترين قصه هاش بوده ديگه
بچه : مامان بزرگ ميشه من کتاب رو ببينم
مامان بزرگ : آره عزيزم اما تو دستهات کثيفه و گناه داره ، خودم نشونت ميدم
بچه : مامان بزرگ اينکه داستانهاش عکس نداره
مامان بزرگ : با لبخند ، نه نداره عزيزم
بچه : مامان بزرگ اين چرا اينجوري نوشته
مامان بزرگ : اين به زبون عربي نوشته عزيزم
بچه : مامان بزرگ مگه تو عربي بلدي؟
مامان بزرگ بعد از چند ثانيه سکوت : نه عزيزم

بچه : آها پس تازه فهميدم چرا اينقدر ميخونيش
مامان بزرگ : سکوت....{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}{-41-}{-41-}{-23-}{-23-}
bamdad
attach_1449.jpeg bamdad
ايستادن پشت چراغ قرمز خيلي سخته، نه ...؟

من كسايي رو ميشناسم كه تمام آرزوهاشونو پشت اين چراغها مي بينن ...

به نظرت اونا كي هستن ...؟

فكر كنم فهميدي منظورم كيا هستن...

اره بچه هاي خيابوني رو ميگم...

گناهشون چيه كه به اين دنيا قدم گذاشتن...

گناهشون چيه كه بايد اميدشون به رنگ قرمزي باشه كه ما ازش بدمون مياد ...

اخ بميرم حس بدي پيدا كردي ...

تو با چند خط حالت خراب شد ...

اونا پس چي ...

اونا كه بايد يه عمر اينجوري زندگي كنن...

جالبش هم اينجاست كه يه تيكه نون كه گيرشون مياد خدا رو شكر ميكنن...

ولي ما وقتي خوشيم اصلا خدايي هم وجود نداره ...

فقط كافي يه مشكل كوچيك جلو راهمون باشه ...

آسمون رو به زمين مي دوزيم ...
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
1425754_542802925815219_118114503_n.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
سپیده دوست خوبم {-27-}
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ