دِلتنـگی هآیمـ رآ دوست دآرمـ !
آن لحظــه کـه بـه یــآدتـ هستــمـ ..
و از دوریـَت دلتنگ میـ شومـ !
آن لحظــه که از نبـودنِ تـو در کنــآرمـ
بــه آسمــآن و آسمــآنیـ ـآن شکـآیـت میـ کنمـ ...
و آن زمآن کــه
گــریه هآیِ شبــآنه امـ
مـرحمـی بر دلـِ زخمـی امـ نمیـ گذآرنــد!
و دوری ایـن همــه رآه و غیبـت،..
{چشــمـ هآیـت} حسِ دیدن رآ از چشمـ هآیِ من میـ گیــرنـد
تمــآمـِ این لحظه هآ و دقآیق رآ
{دوسـت دآرمـ }
چون میـ دآنمـ که تمــآمـِ من بــه یـآدِ توست...
و از دوری تــو گریــآن است!!
و بــآز میدآنمـ در ایـن دقآیــق
چقــدر دوستـت دآرمـ !
کــآش { عمقِ کلــآممـ } رآ حسْ کنــی!
... ادامه