یافتن پست: #کوبید

Roya
Roya
ای خدا مرگتون بده :| مشت محکمتون رو بر دهان آمریکا کوبیدید دیگه اینترنت ما رو پس بدید خب :(
رضا
رضا
نسخه اولیه مرداد سال 1393 منتشر شد و در عرض 4 سال حدود 40 میلیون کاربر ایرانی رو جذب کرد . حالا صدا و سیما با تبلیغ 24 ساعته اپ سروش و کوبیدن تلگرام میخواد این تعداد کاربر رو تو یک مدت کوتاه جذب کنه .
دیدگاه · 1397/01/17 - 15:00 ·
3
الهـــ ه
الهـــ ه
تا حالا با یه دختربچه ی 15 ساله تو تلگرام هم کلام نشدین که بهتون بگه جیجل و جوجو .. و اون موقع دوس داشته باشین سرتونو با ریتم بغلی بگیر چیو بگیرم بکوبید به دیوار -_-
... ادامه
5 دیدگاه · 1395/03/13 - 14:13 توسط Mobile ·
3
bamdad
photo_2016-01-11_22-44-14.jpg bamdad
{-54-}
Mohammad
MODUL-POST-1.v1448138442.jpg Mohammad
اپیزود جدید سریال «چگونه مادرید را تحقیر کنیم» این بار به کارگردانی لوچو


بارسا برد؛ بردی که بیشتر شبیه فتح اسپانیا بدست ارتش کاتالونیا بود!

بارسا در حالی با پیروزی تحقیر کننده 4-0، رئال مادرید را در خانه اش در هم کوبید، که می توانست با بهره گیری از دوجین موقعیت 100 درصد دیگری که در بازی داشت، تعداد گلهای زده اش را دو رقمی کند!

با وجودی که پیروزی 4 بر 0 در زمین مادرید، در تمام تاریخ یک قرن ال کلاسیکو، یک نتیجه فوق تصور محسوب می شود، اما آنچه شیرینی این تحقیر بزرگ را فوق العاده تر می کند، نمایش فوق درخشان بارساست، آن هم در حالی که 60 دقیقه بدون مسی بازی کرد.

ترکیب اولیه فوق العاده لوئیز انریکه و استفاده از اینیستا، راکیتیچ و روبرتو در پرس حریف از آخرین نقطه دفاعی، رئال مادرید را به طور کامل از کار انداخت، تا آنجا که این تیم در نیمه اول حتی یک حمله کامل ترتیب نداد.

سرانجام بارسا با 2 گل سوارز و یک گل از نیمار و اینیستا، مدعیان مادریدی را در خانه و در برابر دیدگان هوادارانش تحقیر کرد یا خاطره برد 6-2 تاریخی سالهای نه چندان دور را دوباره زنده کرده باشد، و لوئیز انریکه بزرگی نام خود را در یکی دیگر از برگهای تاریخ باشگاه به ثبت برساند!

زنده باد بارسا {-144-}
زنده باد لوچوی بزرگ {-144-}
زنده باد سربازان بی همتای کاتالان {-144-}
دیدگاه · 1394/09/1 - 17:06 در ورزش ·
3
bamdad
photo_2015-11-20_14-30-35.jpg bamdad
دیدگاه · 1394/08/29 - 14:35 ·
3
Mohammad
Mohammad
اگر بر من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خب جواب سوال کاملاً روشنه:
لیلی خانوم مرض داره که ظرف مردم رو میشکنه {-18-}
رضا
رضا
لبه میز رو چرا طوری نمیسازن زانوی آدم هی بهش برخورد نکنه :)
Mohammad
Mohammad
به به داش رضا گل :)
عرض سلامی از دو مظلوم سایت یعنی من و آبجی ">مرجان بانو :) را پذیرا باش :d
رضا
رضا
یه پرنده هست صداش از بیرون میاد صداش قشنگه رو ریتم میخونه .
bamdad
bamdad
آرام رنگ می بازیم ،
با هــم ،
بــدون هم و تبدیل می شویم به تفاله ای ،
که روزی سبز و زیبا دست می تکاندیم در باد
و ماه برایمان ستاره می کوبید به دیوار
و حالا رنگ می بازیم ،
با هــم ، بــدون هم
و تبدیل می شویم به تاریکی !
و باز زمستان بود که معرفت داشت و تو نداشتی ،
حتی برای یک روز !

:(
دیدگاه · 1394/01/7 - 15:12 ·
4
حامد دراگون
حامد دراگون
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻮﺳﺎﺯﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
‏(ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻓﻀﺎﯾﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﭼﻮﺑﯽ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ‏)
ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﺭﺑﯿﻦ ﺍﻥ
ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﻟﺶ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺦ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺦ
ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻫﻨﮕﺎﻣﺴﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !
ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟
ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻮﻧﺪﻩ !
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﺮﮐﺖ
ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﻣﺘﺤﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻭ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ
ﮐﺮﺩ
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ؟
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ
ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ
ﻣﺮﺩ ﺷﺪﯾﺪن ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ
ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ !
ﭼﻪ ﻋﺸﻖ ﻗﺸﻨﮕﯽ !
ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ
ﭘﺲ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺷویم
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/11 - 01:49 ·
4
Majid
مشیری.jpg Majid
پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود

کودکی از شیطنت بازی کنان
بست با دستش دهان استکان

پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد

خشک لب می گشت، حیران، راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او

روزنی می جست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر

هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود

آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فروافتاد خونین بال و پر

جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر، عزیز
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/10 - 16:17 ·
4
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
ıllı YAŁĐA ıllı
Screenshot_2014-12-15-15-42-58-1.png ıllı YAŁĐA ıllı
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دختره رفته دندونپزشکی عصب کشی کنه! طی 3 جلسه از درد دو بار با پا کوبیده به بدبختش، 4 بار زده تو سرش، دو بار دست دکتر رو چنگ زده خلاصه زده یارو رو لت و پار کرده! امروز همون دکتره اومد خواستگاریش: ایشالله همه جوونا خوشبخت شن!

آخه فک و فامیله که داریم؟
ıllı YAŁĐA ıllı
Screenshot_2014-11-01-15-11-28-1.png ıllı YAŁĐA ıllı
اینم و سفارشی برای Mohammad {-62-}
b,w,beauty,experimental,woman-7cbd607de2c8edef4c615614d1c56c58_h.jpg
او از غرق شدن می ترسید !
برای همین .. هیچ وقت شنا نمی کرد
سوار قایق نمی شد ..
حمام نمی کرد ..
و به آبگیری پا نمی گذاشت !..

شب و روز در خانه می نشست
در را به روی خود قفل می کرد
به پنجره ها میخ می کوبید
و از ترس اینکه موجی سر برسد..
مثل بید می لرزید و اشک می ریخت !..

عاقبت آن قدر گریه کرد
که اتاق پر شد از اشک !
و اورا درخود،غرق کرد ...

شل سیلور استاین ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/2 - 16:42 ·
4
ساینا آشپز
ساینا آشپز
کوبیده وبرگ وچلو کباب سلطانی مخصوص با فلفل اضافه رو فقط با دستپخت من وتورستورانم بخورین:)
دیدگاه · 1393/07/6 - 14:59 ·
5
bamdad
bamdad
شاید در ظاهر کیلومترها فاصله بین من و توست



اما هر بار دلتنگت می شوم دستانم را که روی قلبم میگذارم



آرام آرام تپیدنت را احساس میکنم؛



چه ساده تمام زندگیم شده ای



و چه زیبا فاصله ها را در هم کوبیده ای و در کنارم هستی.



تا همیشه در من جاری باش ...

{-41-}
bamdad
bamdad
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود…



کشاورز به او گفت که برو در آن قطعه زمین بایست.



من سه گاو نر را آزاد می‌کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها



را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. و مرد قبول کرد…



درِ اولین طویله که بزرگترین هم بود باز شد.



باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود.



گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد.



جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.



دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.



گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد.



جوان پیش خودش گفت: “منطق می‌گوید این را هم ول کنم



چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.”



سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد



ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.



پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید



و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد…



اما گاو… دم نداشت!!!



زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است



اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است



که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود.

:(
دیدگاه · 1393/05/2 - 14:59 ·
4
Mohammad
Mohammad
آیا از علاقه مند شدن دوست دختر یا همسر خود به عــلیرضا حــقیـــقی رنج می برید؟؟؟
ما کفش "تن تـــاک" را به شما پیشنهاد می کنیم...!!!
چنان با "تن تاک" بکوبید تو دهنش صدا سگ مرده بده...!!! :|   
iman
iman
نشسته بودم جلوی تاکسی

یه دخترو پسرم عقب نشسته بودن که یه دفعه دختره جیغ کشید

"دستتو بکش بیرون کثافت"!!!!

.

.

.

.

.

.

راننده هم کوبید رو ترمز پسررو از ماشین کشید پایینو مث سگ زدش...

سوار ماشین که شد از دختره پرسید خانوم،پسره چیکار کرد؟

دختره گفت:آشغال دستشو تا ته کرده بود تو دماغش

من :|

راننده:|

و باز من:|
دیدگاه · 1393/04/21 - 14:47 ·
1
صوفياجون
صوفياجون
سلامتی اون دختری که موقع عقد به جای اینکه بگه با اجازه بزرگترها گفت با اجازه ی عشقم ک نذاشتن بهش برسم... بعد چشمتون روز بد نبینه دوماد چنان کوبید تو صورتش ک صدا اب هویج داد عقدشم نکرد.مادر شوهر خواهر شوهرشم گیساشو کندن چون جلو فامیلا آبروشون رفته بود..... و اما بابای عروس!!! با کمربند افتاد به جونش تا جایی ک جا داشت زد سیاهو کبودش کرد.! الانم طفلک ترشیده هیچکسم نمیاد بگیرتش. باباشم نمیذاره از خونه بره بیرون. عشقشم الان دوتا بچه داره زنشم خعلی دوس داره..!!!! نتیجه ی اخلاقی: در زمان عقد از پدر و مادر خویش اجازه بگیرید...!
باتشکر {-7-}{-7-}
صفحات: 1 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ