bamdad
فكر ميكردم
دوستت كه داشته باشم
گره كور زندگي شل ميشود
خوشبختي سرش به سنگ ميخورد
بهشت را ميگذارد
براي خدايي
كه عشق را تبعيد كرد
و برميگردد...
ميخواستم
با هر چرخ اين زمين گرد
به تو برسم
ميخواستم
بخوانم چرخ چرخ عباسي...
و خوشبختي
مرا بندازد توي آغوشت
اما نشد كه نشد كه نشد
حالا هر لحظه
گره دو دست از درون
روي گردنم فشرده تر ميشود
و نبضم
كندترو كــــــندتــــــر و
كـــ نـــ د تــــ ر و
كـــــــــــ نــــــــ د
________
واقعيت دارد؛ دوستم نداري
و ديگر
نه زمين
نه خوشبختي
نه حتي خدا
هيچ كس نميتواند
دست مرگ را از گلويم بردارد
دوستت كه داشته باشم
گره كور زندگي شل ميشود
خوشبختي سرش به سنگ ميخورد
بهشت را ميگذارد
براي خدايي
كه عشق را تبعيد كرد
و برميگردد...
ميخواستم
با هر چرخ اين زمين گرد
به تو برسم
ميخواستم
بخوانم چرخ چرخ عباسي...
و خوشبختي
مرا بندازد توي آغوشت
اما نشد كه نشد كه نشد
حالا هر لحظه
گره دو دست از درون
روي گردنم فشرده تر ميشود
و نبضم
كندترو كــــــندتــــــر و
كـــ نـــ د تــــ ر و
كـــــــــــ نــــــــ د
________
واقعيت دارد؛ دوستم نداري
و ديگر
نه زمين
نه خوشبختي
نه حتي خدا
هيچ كس نميتواند
دست مرگ را از گلويم بردارد