قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟
حتما داره با #چرتکه حساب کتاب میکنه
1394/06/1 - 15:50والا احتمالا تا آخر هفته نیستم.
1394/06/2 - 19:33 توسط Mobileاومدم سازمان اصلی محل کارم کلی فاکتور ارزی برای تبدیل و تهیه گزارش واسه سازمان آمار و اطلاعات از میزان صادرات انجام بدم
والا احتمالا تا آخر هفته نیستم.
1394/06/2 - 19:35 توسط Mobileاومدم سازمان اصلی محل کارم کلی فاکتور ارزی برای تبدیل و تهیه گزارش واسه سازمان آمار و اطلاعات از میزان صادرات انجام بدم
سیل خواستگار هم بسوی من روانه شده اصن یه وضعی....
1394/06/2 - 19:42 توسط Mobileطبق معمول گفتم نه
نمیدونن ما خودمون برا خودمون گزینه در نظر داریم خخخخ. اما محیط کاره نمیشه حرف زد یا توضیح داد رو هر کدوم یه ایرادی گذاشتم
ضض۱ضقهقهههههه
مرجان به کارت برسی بهتره
1394/06/3 - 23:47میخوام کار کنم این همکارم نمیذاره اعصابم رو میریزه بهم
1394/06/6 - 09:42 توسط Mobileمیره و میآد میگه عروس گلم
حالا خوبه پسره دوستشه نسبت فامیلی ندارن
هر چجوری. هم میگم تو یکسری چیزا اختلاف نظر داریم میگه بیخود کرده همینجوری یه چیزی گفته.
خخخخخ
اصلا یه وضعی
بهم میگن داداش.
بعد هرچی همکارم میگه میگه چشم
موقع حرف زدن هم آنقدر محسن محسن محسن کرد ک من حالم داشت بهم میخورد
محسن اسم همکارمه ک باهم دوستن
یعنی تو پارک چنان سردردی گرفتم قرص ژلوفن خوردم نمیدونس من آلرژی دارم به ابن اسم