یک روز سطری از این شعر
مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند
واژه ها برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند
و فکر می کنی
چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟
- نگاهم می کنی
و چشم هایت چقدر خسته اند !
انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند –
نگاه می کنی به من
برفی که بر موهایم باریده
راه تمام آشنایی ها را بسته است
انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند
که نوازشی را یادت بیاورند
و تمام این سال ها
آنقدر میان خطوط موازی دفترم
دست به عصا راه رفته ام
که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست
واژه ها
دوباره برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان نزدیکت از تو دور می شوند
و این شعر
برای همیشه حافظه اش را از دست می دهد ...
![{-15-} {-15-}](https://nemidoonam.com/i/icons/s23.gif)
سلام بامداد...متشکرم شما خوب هستی عایا؟
![{-148-} {-148-}](https://nemidoonam.com/i/icons/d21.gif)
1393/03/7 - 00:10اخه شما دیر میاین خیلی تازگیا ساعت 12 مثل مرغ خوابم میبره
سلام داداش متین
سلام رضا شبت بخیر
سلام دوباره
1393/03/7 - 00:12شقایق سلام بده زولال زود با شاینجاروبهم نریخته
1393/03/7 - 00:13مرسی متین
1393/03/7 - 00:14سلام ب روی ماهت زلال جووون
1393/03/7 - 00:17فدات شقایق خانم
1393/03/7 - 00:18دوستان یه سوال اینجا بپرسمدرسته پست سلام شقایقه
1393/03/7 - 00:21این پسر سهیل چرا نیست خبر دارین ازش
زولال ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زلال: من خبری از سهیل شما ندارم![{-35-} {-35-}](https://nemidoonam.com/i/icons/s43.gif)
1393/03/7 - 00:26متقارن بودن اومدن تو و رفتن اون برام جای سوال شده همشهری حالا ؟!!!!!!!!
1393/03/7 - 00:33عجب یعنی عجبا عجیبن یعنی منم در شگفت زده شدم
1393/03/7 - 12:10