دیدم که میگم..... حرف طلایه جونمو بخون گرچه مخت هنگ میکنه اما چندبار بخون تا بتونی تجزیه و تحلیل کنی و شاید متوجه شی
1392/05/15 - 02:12خود شماها رو وقتی که خونه شوهرتون میرید دلم میخواد ببینم
فکر کردین خونه پدرتونه که دست به هیچی نزنید
اینجاست که شاعر میگه :
روزای رفته خداحافظ/خونه ی بابا خداحافظ
ما نگفتیم که دست ب هیچی نمیزنیم اما شوهری که کمک نکنه رو خاکبرسری میکنیم که خونه بابا براش آرزو بشه
اون شاعرم احتمالا مرد بوده و ازشرایط خودش می نالیده
ایندتو از الان میتونم پیش بینی کنم
عاقلان دانند
هه کی میخاد آیندمو پیش بینی کنه تو خودت چی دیدی ؟؟؟؟
تو جم عاقلا خودتو جا زدی چش نخوردی ی وقت
بیچاره عاقلا
دیگه داری به زور نشون میدی که داری میخندی
مواظب باش با این اخلاقی که داری شوهرت فراری نشه که من روی این مسئله زیاد مطمئن نیستم
آهااااااااااا من زوری بخندم چرا ؟؟؟ دست و پامو مگه بستن زور بزنم.... هه...
یادت باشه راجع ب همسرم درست بحرفی من رو شوهر آیندم غیرتیم و اجازه نمیدم احدی راجب شخص شخیص ایشون بحرفه
اوکی شد...
هر جا نیاز باش بنده از لبخند بسیار بسیار زیبایم استفاده میکنم
برو چایی بیار خسته شدم انقد شیرین بیانی کردم
چی همه #دیدگاه فرارررررررررررررررررر
1392/05/15 - 10:26شیرین بیان
1392/05/15 - 21:17ما ک نفهمیدیم این مایکل چی بلغور کرد
1392/04/18 - 10:40There's A Place In
Your Heart
جایی در قلبتون وجود داره
And I Know That It Is Love
و میدونم که اون چیزی نیست جز عشق
and this place could be Much
Brighter Than Tomorrow
و اون میتونه حتی از فردا هم درخشانتر باشه
And If You Really Try
و اگه واقعا سعی کنید
You'll Find There's No Need
To Cry
خواهید فهمید که دلیلی برای گریه کردن وجود نداره
In This Place You'll Feel
That There's No Hurt Or Sorrow
و اونجا خواهی فهمید که که هیچ رنج و افسوسی وجود نداره
There Are Ways
To Get There
راه های زیادی برای رسیدن به این دنیا وجود داره
If You Care Enough
For The Living
اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Little Space
(اونجا) یه جای کوچیکی درست کنین
Make A Better Place...
یه جای بهتر
Heal The World
دنیا رو ترمیم کنید
Make It A Better Place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
For You And For Me
And The Entire Human Race
برای خودتون، برای من و برای تمام انسانهای روی زمین
There Are People Dying
(آخه) انسانهای زیادی دارن می میرن
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
If You Want To Know Why
اگه میخواین بدونین چرا
There's A Love That
Cannot Lie
(چون) عشقی وجود داره که نمیتونه دروغ بگه
Love Is Strong
عشق خیلی قویه
It Only Cares For
Joyful Giving
و اون برای چیزهای شاد ساخته شده
If We Try
اگه واقعا سعی کنیم
We Shall See
خواهیم دید
In This Bliss
We Cannot Feel
Fear Or Dread
که در این خوشی جاودانه هرگز احساس ترس نمیکنیم
و و در خواب و رویا نخواهیم بود
We Stop Existing And
Start Living
ودیگه فقط وجود نخواهیم داشت، و شروع میکنیم به زندگی کردن
Then It Feels That Always
و همیشه احساس خواهیم کرد
Love's Enough For
Us Growing
که تنها عشق برای رشد ما کافیه
Make A Better World
بیاید دنیای بهتری درست کنیم
So Make A Better World...
پس بیاید دنیای بهتری درست کنیم
Heal The World
دنیا رو ترمیم کنید
Make It A Better Place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
For You And For Me
And The Entire Human Race
برای خودتون، برای من و برای تمام انسانهای روی زمین
There Are People Dying
(آخه) انسانهای زیادی دارن می میرن
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
And The Dream We Were
Conceived In
Will Reveal A Joyful Face
و رویایی را که تصورش را داشتیم چهره شادش را نمایان خواهد کرد
And The World We
Once Believed In
Will Shine Again In Grace
و دنیایی را که باورش داشتیم به زیبایی خواهد درخشید
Then Why Do We Keep
Strangling Life
پس چرا ما همش داریم زندگی رو به خودمو تنگ می کنیم؟
Wound This Earth
Crucify Its Soul
اون رو زخمی می کنیم و روحش رو به صلیب می کشیم!
Though It's Plain To See
This World Is Heavenly
در صورتی که می بایست اون رو مثل بهشت ببینیم
Be God's Glow
نگاه سوزان خدا رو ببینین!!!!!!
We Could Fly So High
میتونیم بلند پرواز کنیم
Let Our Spirits Never Die
نذاریم روحمون هرگز بمیره
In My Heart
و در قلبم
I Feel You Are All
My Brothers
احساس می کنم که همه شما برادرای من هستین
Create A World With
No Fear
بیاید دنیای بدون ترس درست کنیم
Together We'll Cry
Happy Tears
و با هم اشک شادی خواهیم ریخت
See The Nations Turn
Their Swords
Into Plowshares
و ببینیم که ملتها شمشیرهاشون رو غلاف می کنن
We Could Really Get There
میتونیم واقعا به این دنیا دست پیدا کنیم
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
Heal The World
دنیا رو ترمیم کنید
Make It A Better Place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
For You And For Me
And The Entire Human Race
برای خودتون، برای من و برای تمام انسانهای روی زمین
There Are People Dying
(آخه) انسانهای زیادی دارن می میرن
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
Heal The World
دنیا رو ترمیم کنید
Make It A Better Place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
For You And For Me
And The Entire Human Race
برای خودتون، برای من و برای تمام انسانهای روی زمین
There Are People Dying
(آخه) انسانهای زیادی دارن می میرن
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
Heal The World
دنیا رو ترمیم کنید
Make It A Better Place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
For You And For Me
And The Entire Human Race
برای خودتون، برای من و برای تمام انسانهای روی زمین
There Are People Dying
(آخه) انسانهای زیادی دارن می میرن
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
There Are People Dying
(آخه) انسانهای زیادی دارن می میرن
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
There Are People Dying
(آخه) انسانهای زیادی دارن می میرن
If You Care Enough
For The Living
(پس) اگه اگه برای زندگی به اندازه کافی ارزش قائل بشین
Make A Better Place
For You And For Me
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
برای من و برای خودتون
You And For Me
برای من و برای خودتون
Make it a better place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Make it a better place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Make it a better place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Make it a better place
(بیاید) اون رو جای بهتری (برای زندگی کردن) کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Heal the world we live in
بیاید دنیایی رو که داریم توش زندگی می کنیم رو ترمیم کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Save it for our children
و برای فرزندانمون حفظش کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Heal the world we live in
بیاید دنیایی رو که داریم توش زندگی می کنیم رو ترمیم کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Save it for our children
و برای فرزندانمون حفظش کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Heal the world we live in
بیاید دنیایی رو که داریم توش زندگی می کنیم رو ترمیم کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Save it for the children
و برای فرزندانمون حفظش کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Heal the world we live in
بیاید دنیایی رو که داریم توش زندگی می کنیم رو ترمیم کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Save it for the children
و برای فرزندانمون حفظش کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Heal the world we live in
بیاید دنیایی رو که داریم توش زندگی می کنیم رو ترمیم کنیم
You And For Me
برای من و برای خودتون
Save it for the children
و برای فرزندانمون حفظش کنیم
Translated by: [email protected]
چرا اینقدر شوخی های منو جدی میگیری من یه چی گفتم که نگن لاله یلدا ممنون
1392/04/18 - 12:26کلا ادم جدی هستم
1392/04/18 - 12:30جدی بودنت تو حلقم
1392/04/18 - 12:39کی سبیلاتو بلند کردی ؟؟؟؟؟؟؟ کلاتو از کجا خریدی جون میده واسه رقص داشی
1392/04/18 - 12:48پول میگیریم بابا کرم میرم تو عروسی
1392/04/18 - 12:55جدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوش بحاله آقا رضا و سایر دوستانت که میبینن رقصتو
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری .
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد! آخر سالی دیگه بسه!
استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید!
و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جای گرفت.
استاد ۵۰ سالهمان با آن کت قهوهای سوختهای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بیاندازید، بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. من حدودا ۲۱ یا ۲۲ سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل “ماش پلو†که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم… اما نسبت به پدرم مثل تمام پدرها هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم . . . . استاد حالا خودش هم گریه می کنه . . . .
پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمی ذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم! نوه هامون تو تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما . . . . .
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی “عمو†و “دایی†نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها ۱۰ تومان عیدی داد، ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود، گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش. رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زهوار در رفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
گفتم: این چیه؟
گفت: باز کن می فهمی.
باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیه؟
گفت:از مرکز اومده؛ در این چند ماه که این جا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.
راستش نمی دونستم که این چه معنایی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشه نه ۹۰۰ تومان!
مدیر گفت: از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیره و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم. درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده، صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم. اما برای دادنش یه شرط دارم . . . .
گفتم: چه شرطی؟
گفت: بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده داره!
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: به آقای مدیر گفتم: هیچ شنیدی که خدا ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟
ایمان از تایلند ک بهتره
1392/04/1 - 15:06یه نصیحت برادرانه
بابا اصلا واس ماه عسل فکر خارج از کشورو از مغذت بیرون کن
چشم.میریم قم نظرت چیه؟
1392/04/1 - 15:09مکه هم خوبه
1392/04/1 - 15:11عالیه شک نکن
چون مطمئنا بری خارج از کشور حاجیت شلوارش2تا میشه زیرابی هم میره
نخیرم همه ک شما نمیشن
1392/04/1 - 15:13یلدا کلا دوس ندارم ماه عسلم سفر زیارتی باشه
ایمان اگه شوهرم اینطور بود ک انتخابش نمیکردم
یلدا میشن
چون خودم مردم گفتم
چون اصلا ازدواج نمیکنم
ايتاليا
1392/04/21 - 12:18کانادا محشره
1392/04/24 - 01:16بهگر، تولید سریال های مفهومی و معناگرایی چون «حریم سلطان» به خوبی نشان می دهد برادران ما در کشورهای دوست و برادر و همسایه – ترکیه – تا چه اندازه به ذائقه مخاطب ایرانی نزدیک شده اند و چه راهکارهایی را برای جذب حداکثری که خواسته اصلی مسئولین کشور ترکیه است به کار می گیرند.
این سریال بنا به گفته راویان شیرین سخن برگرفته از دل تاریخ است که در این صورت باید تاریخ ترکیه را بالای سر قرار داد و به آن احترام فراوان گذاشت اما تحقیقات صورت گرفته نشان می دهد در آن برهه از تاریخ بانوان عثمانی تا سایه پوشیده بودند و چیزی که شما در تصاویر موجود می بینید، خطای دید و یا سرابی بیش نیست.
مواد لازم:
- بانوان زیبا و به چشم خواهری درجه یک: ۵ عدد
- بانوان زیبا و به ناچار درجه دو: ۳۰ عدد
- بانوان زیبا و جهنم و ضرر درجه سه: ۶۰ عدد
- بانوان باری به هر جهت: ۱۲۰ عدد
- بانوان متعادل کننده: ۵ عدد
- بانوان متحرک: ۱۶ عدد
- بانوان ایستا: ۳۲۰ عدد
- بانوان فضول و خبرچین، در عین حال زیبا: به اندازه رفع نیاز مخاطب
- بانوی سیخ کننده موی سر: یک عدد
- سنبل خان: یک فقره
- سلطان مفت خور برای هضم بانوان: یک عدد
- وزیر اعظم: یک عدد مشکوک به خیانت
- مادر سلطان، حامی جمعیت هضم بانوان: یک عدد
- بانوبیار دربار: یک عدد
- مرد: به تعدادی که جلوی دست و پای بانوان را نگیرند.
- عاشق سینه چاک همسر سلطان که سرش به شدت می خارد: یک عدد
- حیاط خلوت: به گستردگی حرمسرا
رده سنی مخاطب:
- ۲ تا ۱۷۰ ساله … هر چه پیرتر، پی گیرتر
طرز تهیه:
۱- ابتدا تعدادی بانوی درجه سه را که انصافا سازمان استاندارد در حقشان کوتاهی کرده را توی فیلمنامه می ریزیم و به آن قسمت حرمسرا می گوییم. دوستان عزیز حتما حواسشان باشد که به این قسمت نمک اضافه نکنند و شورش را درنیاورند، هر کسی نمک بیشتری خواست سر سفره خودش اضافه می کند.
۲- بعد از یک ساعت که اینها را با سر و وضعی نامناسب – ولی باب طبع – خوب پخت دادیم، سلطان سلیمان را برای کاهش و متعادل کردن بار زیبایی فیلم پرت می کنیم توی متن، بقیه اش را خودش می داند چه کار کند.
نکته: دوستان گلم، عزیزهای درون منزل، خیلی حواسشان باشد این تعداد زن زیبا را همینطور بی هدف ول نکنند توی متن؛ رادیاتور ماشین باشد داغ می کند، آدمیزاد که جای خودش را دارد و جایزالخطا هم هست تازه!
۳- این قسمت را نمی شود نوشت اما شما که بچه نیستید، خودتان می دانید چی می خواهیم بگوییم.
۴- همسر سلطان که از نظر درجه کیفی با پارتی بازی در رده دوم قرار دارد را در گوشه ای از متن با کامیون خالی می کنیم و اگر فرصتی دست داد با همان کامیون از رویش رد می شویم اما متاسفانه در آن برهه زمانی که ایشان مادر شاهزاده است امکانش نیست. با همسر سلطان به ناچار می سوزیم و می سازیم.
۵- تا مخاطب از دستمان نپریده و شبکه را عوض نکرده، بانوان زیبا و به چشم خواهری درجه یک را بی محابا می ریزیم توی متن تا با تحت تاثیر قرار دادن مخاطب، مصرف شام ایرانی جماعت به شدت کاهش پیدا کند. آشپزان عزیز خواهشا در مصرف بانو حساسیت به خرج ندهند. مال پدرتان که نیست، سفره سلطان سلیمان است. تازه ابتدای سلطنتش هم به مردم ترکیه قول داده بود که بانوان را سر سفره های آنها بیاورد؛ چون آن زمان ها بانوان خیلی سخت راضی می شدند سر سفره بیایند و بیشتر توی آشپزخانه بودند با آن حالشان.
۶- شاید کافی به نظر برسد اما تا اینجای کار این سریال تنها برای آقایان جذابیت داارد که در انتخاب شبکه متاسفانه صاحب رأی و نظر نیستند. محققان ترک تبار برای راضی نگه داشتن بانوان که استثنائا پیرو آن رضایت آقایان نیز حاصل می شود به این نتیجه رسیدند که باید دو زن – ترجیحا هوو – به جان یکدیگر بیفتند و از خجالت هم دربیایند. کلا خانم ها چون با اینجور درگیری ها همذات پنداری می کنند و به یاد منازعات خانوادگی با جاری و ماخدر شوهر و خواهر شوهر می افتند، به شدت به سریال فوق علاقه مند می شوند و هر یک بنا به خصوصیات اخلاقی که دارند به یکی از طرفین درگیری علاقه مند می شوند.
۷- بانوان دیگری که قبل از شروع برنامه خوب ورز داده شدند را برای اضافه شدن به درگیری و مورد توجه قرار گرفتن سلطان به آرامی وارد قصه می کنیم.
۸- کوفتش بشود ما که راضی نیستیم.
۹- برای جلوگیری از عوض شدن ناگهانی ذائقه بانون و تعویق کانال و ترجیح دادن تماشای رقابت فوتبال بین اینتراخت فرانکفورت با راپیدوین اتریش، موقتا مقداری از بحث اصلی دور می شویم و مقادیری جنگ و خونریزی به متن اضافه می کنیم. حتما حواستان باشد در خلال پخش این جنگ ها به هیچ عنوان از بحث شیرین درگیری در حرمسرا و گیس و گیس کشی غافل نمی شویم، بلکه فقط خودمان را می زنیم به غفلت تا کار خوب از آب دربیاید.
۱۰- در قابلمه را می بندیم و آن را به مدت نیم ساعت در مایکروفر قرار می دهیم.
۱۱- سریال ما آمده ست و امیدواریم توفیقی نصیبتان شود که بدون حضور خانواده موفق به تماشای آن بشوید. اسپانسرهای این سریال بابت تماشای آن از شما تشکر می کنند.
منبع : بهگر
واقعا متاسفم ملت مشتاقانه این سریال رو نگاه می کنن
1392/02/14 - 22:41چــہ کـُنم کــِہ اینجآ تـمـآم ِ زیبـآ رویـآטּ رآ فـآحشــہ میدآنند ...
ذهـטּ ِ آزرده ات پــُـر است از صـِدآے بـُوق و سُوت و تکــہ کلآم هآ و نگـآه هآے هَوس نـآک
پـُـر است از تَرس از خآنــہ بیروטּ آمَدטּ
تَرس از اعتماد و تـِکیــہ بــہ یک مـَرد
زטּ کـِـہ بـآشے فـِکرت میشود هَمیـטּ هـآ....
در واپسین روزهای سال 1391 نمی توانیم از یاد ببریم هنرمندان قدیمی را که از جمع زمینی ها جدا شدند و در خاک آرام گرفتند پس در ادامه مروری داریم بر هنرمندان سینما و تئاتر که از دنیا رفتند.
به گزارش ایسنا پروین دخت یزدانیان، بی بی قصه های مجید پنجم فروردین ماه از دنیا رفت. او متولد ۱۳۰۶در نجف آباد بود و از سال ۱۳۷۰، با ایفای نقش بی بی در سریال تلویزیونی «قصه های مجید» به کارگردانی پسرش (کیومرث پوراحمد)، قدم به دنیای بازیگری گذاشت و سپس در سال ۱۳۷۱ با بازی در فیلم های «صبح روز بعد» و «شرم» وارد سینما شد.
او برای بازی در فیلم «صبح روز بعد»، برنده ی دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش دوم زن از یازدهمین جشنواره ی فیلم فجر شد. از دیگر کارهای او هم می توان به «نان و شعر»، «مهریه ی بی بی»، «خواهران غریب»، «شب یلدا» و سریال «سرنخ» اشاره کرد.
فاطمه صفرطاهری اصفهانی در سال 1318 در تهران متولد شد و پس از اخذ دیپلم از سال 1336 فعالیت هنری اش را با حضور در تئاتر آغاز کرد و از سال 1366 نیز با فیلم «تحفه ها» وارد سینما شد. از فیلم ها و مجموعه های تلویزیونی این بازیگر می توان به گل پامچال، سایه همسایه، خاله سارا، طوبی، روز باشکوه، پهلوانان نمی میرند، زیر بام های شهر، دبیرستان خضرا، هامون، سفر جادویی، انفجار در اتاق عمل، شهر در دست بچه ها، نرگس، دیدار در استانبول، رابطه پنهانی، طعمه، مستاجر، آبادانی ها، جای امن، مهریه بی بی، راه افتخار، بی قرار، مرد آفتابی، زن امروز، تارهای نامرئی، طوطیا، شوخی، دختری به نام تندر، میهمان مامان، پشت پرده مه و گرگ و میش اشاره کرد.
ایلوش خوشابه هم که با نام ایلوش مطرح بود در سال 1311 در ارومیه به دنیا آمد و فعالیت در سینما را با بازی در فیلم «امیر ارسلان نامدار» در سال 1333 آغاز کرد. از دیگر آثار او می توان به «افعی»، «یاران» و «تعقیب» اشاره کرد و در خارج از کشور نیز در مجموعه ها و نمایش هایی چون هرکول، سامسون، اولیس، برادران ماسیست، من جاسوس هستم، خطاکاران، اف بی آی و بازی شانس به ایفای نقش پرداخته است. این بازیگر همچنین در رشته پرتاب دیسک و زیبایی اندام کشور در سال 1327 به قهرمانی رسیده است.
ایرج قادری کارگردان و هنرپیشه سینمای ایران، 17 اردیبهشت ماه امسال به دلیل سرطان از دنیا رفت. او فعالیت سینمایی خود را از سال ۱۳۳۴ با بازی در فیلم «چهار راه حوادث» به کارگردانی «ساموئل خاچیکیان» آغاز کرد و در سال ۱۳۴۱ هم شرکت سینمایی «پانوراما» را به همراه «موسی افشار» تأسیس کرد.
در واپسین روزهای فصل بهار هم یکی دیگر از هنرمندان این سرزمین درگذشت؛ شاپور قریب. او که متولد ۱۵ آذر ۱۳۱۱ در تهران است، ۱۶ خرداد پس از گذراندن دوره ی طولانی بیماری در بستر چشم از جهان فرو بست. در کارنامه ی فیلمسازی او ساخت آثاری چون «کاکو»، «غریبه»، «خروس»، «بت شکن»، «سه ماه تعطیلی»، «بگذار زندگی کنم»، «سایه های غم»، «بازگشت قهرمان»، «اشک و لبخند»، «کفش های جیرجیرک دار من»، اپیزودی از فیلم «ملاقات» و فیلم موفق کودک و نوجوان «هفت تیرهای چوبی» به چشم می خورد.
آغاز فصل تابستان همزمان شد با درگذشت، علی کسمایی - پدر دوبله ایران-، او که متولد سال 1294 بود در روز 6 تیر ماه درگذشت.
وی سرپرستی دوبلاژ «شازده احتجاب»، «شطرنج باد»، «ملکوت»، «هجرت»، «پرواز در شب»، «هزار دستان»، «سربداران»، «آخرین پرواز»، «این خانه دور است»، «سال های جوانی»، «اتاق یک»، «حکایت آن مرد خوشبخت»، «کمیته ی مجازات» و «هور در آتش» و فیلم های خارجی «دکتر ژیواگو»، «بانوی زیبای من»، «آوای موسیقی» و «هملت» را در کارنامه ی هنری اش ثبت کرده است.
22 تیر ماه روزی بود که حمید سمندریان کارگردان نامدار و پدر تئاتر ایران از دنیا رفت. او متولد اردیبهشت ۱۳۱۰ بود، در حالی که مدتی بود از بیماری سرطان کبد رنج می برد، درگذشت. شروع فعالیت های تئاتری او در حین تحصیل در دوره ی متوسطه با حضور در کلاس های تئا تر و هنرپیشگی اساتیدی چون «حسین خیرخواه»، «شباویز»، «نصرت کریمی» و «عبدالحسین نوشین» بود و آثار ماندگاری را چون «بازی استریندبرگ»،«ملاقات بانوی سالخورده»، «ازدواج آقای می سی سی پی» و.... بر صحنه ی تئاتر ماندگار کرد.
ایرن زازیانس بازیگر قدیمی سینما هم 7 مرداد ماه در سن 85 سالگی از دنیا رفت. این بازیگر ارمنی تئاتر، سینما و تلویزیون که متولد مرداد 1306 بود در فیلم ها و مجموعه های متعددی از جمله «سلطان صاحبقران» ایفای نقش کرده است.
نعمت اسدالهی بازیگر قدیمی تئاتر از دیگر هنرمندانی بود که هشتم آبان، در سن 68 سالگی از دنیا رفت. او مدت ها دچار عارضه ی ریوی بود و براثر همین عارضه هم درگذشت. او قصد داشت نمایشی از «برشت» را به صحنه بیاورد و مشغول رایزنی با اداره ی کل هنرهای نمایشی بود اما به دلیل بیماری اش این تصمیم عملی نشد. وی علاوه بر بازیگری در کارگردانی و تدریس تئاتر نیز فعالیت داشت. از جمله فعالیت های او می توان به کارگردانی و بازی در نمایش های «شبی در کنار رود گرانیکوس»، «خسیس»، «گمراه»، کارگردانی نمایش های «توراندخت»، «ننه دلاور و فرزندان او» و بازی در نمایش های «در حضور باد» به کارگردانی بهرام بیضایی، «دیکته و زاویه» به کارگردانی داود رشیدی، «حسن کچل» به کارگردانی داود رشیدی، «شهاب آسمانی» به کارگردانی حمید سمندریان، «دخمه شیرین، عکس یادگاری» به کارگردانی دکتر قطب الدین صادقی، «بیژن و منیژه» به کارگردانی محمود عزیزی، «هفت نمایش کوتاه» به کارگردانی اسماعیل خلج اشاره کرد.
اما دوم آذر ماه فهیمه راستکار، دوبلور پیشکسوت و بازیگر تئاتر و سینمای ایران، پس از 80 سال زندگی، همسرش نجف دریابندری - مترجم - را ترک کرد و به دیار باقی شتافت. فهیمه راستکار که مدتی بود به بیماری آلزایمر هم مبتلا شده بود، در تهران متولد شد و فعالیت سینمایی را از نیمه ی دهه ی 30 در حوزه ی دوبله و تئاتر آغاز کرد.
او در سال 52 در فیلم «مغول ها»ی پرویز کیمیاوی به ایفای نقش پرداخت و بعدها در فیلم هایی چون «گیس بریده»، «پابرهنه در بهشت»، ستاره ها ۳: ستاره بود، رازها، دختری به نام تندر، روانی، زن شرقی، الو!الو! من جوجوام، مرغ و همسایه، عشق و مرگ، جهیزیه ای برای رباب، محموله، ترنج، شیر سنگی، خط پایان و آقای هیروگلیف حضور داشت. وی هم چنین در تالیف کتاب «مستطاب آشپزی» با همسرش همکاری داشت.
13 دی ماه هم حسین حسینی، بازیگر قدیمی سینما، به علت ابتلا به تومور مغزی در سن 70سالگی در منزل خود، درگذشت. از جمله کارهای شاخص این بازیگر می توان به سریال تلویزیونی «سرکار استوار» با ایفای نقش سرگروهبان در این مجموعه اشاره کرد. فیلم های سینمایی «شهر آفتاب» و «استوار و پاسبان» هم از دیگر کارهای حسین حسینی هستند.
مسعود بهنام - مدیر استودیو بهمن - دیگر هنرمندی بود که ششم بهمن ماه، پیش از آغاز جشنواره ی فیلم فجر درگذشت. این هنرمند فعال در عرصه ی صداگذاری و صدابرداری سینمای ایران در سن 57 سالگی درحالی که مشغول آماده سازی برخی از فیلم های جشنواره ی فجر بود، در منزل مسکونی خود درگذشت. مسعود بهنام که متولد 1334 و فارغ التحصیل مدرسه ی عالی تلویزیون و سینما در سال 1354 بود، صدابرداری و صداگذاری فیلم های مختلفی چون شبح کژدم، آن سوی آتش، لنگرگاه، ماهی، روز باشکوه، تمام وسوسه های زمین، آخرین روز بهار، دادستان، دو نیمه سیب، نان و شعر، بوی خوش زندگی، عاشقانه، سفر به چزابه، براده های خورشید، ساغر، کمکم کن، کیسه برنج، بودن یا نبودن، زمانی برای مستی اسب ها، بوی کافور عطر یاس، شب یلدا، نیمه پنهان، متولد ماه مهر، شام آخر، کاغذ بی خط، نان و عشق، موتور هزار، دوئل، واکنش پنجم را انجام داده است.
امید تنبلی نکن
1391/11/16 - 03:14اخیش تموم شد
1391/11/16 - 03:19خسته نباشی .
1391/11/16 - 03:27 مونا
باشه رضا
مصطفی پارتی تموم شده منو شقایقو امیدم همه جاو تمیز کزریم ریخت و پاش نکن..
1391/11/16 - 03:41واقعا که برادرا رعایت کنین
1391/11/4 - 18:47خطای دید ک میگن اینه
1391/11/4 - 19:20
هر چیزی رو میشه از دو دید نگاه کرد...یه دیدش بده قبول دارم...اونم آدمای گرگ صفتی که خودشونو زیر این قدر مطلق قایم میکنن...ولی از بعد دیگه که نگاه منه اگه مخالف باشی منم باهات مخالفم...میدونم بدون چادر هم میشه حجاب داشت ..میشه تو دید نبود..ولی چادر یه احساس امنیت میده اینو قبول کن
1392/05/13 - 16:31امنیت؟؟؟تو جامعه ما برادران نیرو انتظامی رو داریم بی حجابم امنیت داریم
1392/05/13 - 16:34متاسفم من همچین نظری ندارم...به نظرم تو جامعه ما حتی زیر نگاه ادما هم امنیت نداریم و معذبیم....هه تو واقعا اینطور فکر میکنی؟این برادران خودشون یه پا.........من فقط یه قسمت از نگاهتو قبول دارم ..اونم اینکه کاری کردن که ما نتونیم ازادی رو برای خودمون معنا کنیم...ازادی که ما میخوایم رو از ما گرفتن..به جاش یه ازادی اوردن که ججامعه رو ب گند کشیده
1392/05/13 - 16:44عزیزم برادران انتظامی صرفا جهت اطلاع بود و طنز
1392/05/13 - 16:47ولی جواب من نبود این طنز عزیزم
1392/05/13 - 16:48ترجیح میدم با نظر شخصی ادما بحث نکنم چون ب من ربط نداره نظر هرکسی و حتی الامکان سعی میکنم احترام بذارم ب ایده های دیگران
1392/05/13 - 17:25حرفت درسته اینکه میگی احترام میزاری ولی گفتن نظرت دلیل نمیشه بی احترامی کرده باشی گلم....همونجور که تو احترام میزاری منم محترمانه جوابتو میدم....حالا هم بگذریم..همینجور پیش برم سرمو به باد میدم
1392/05/13 - 17:29من چیزایی زیر چادر دیدم ک منو بیزار کرده.فک کن یه عمر بهت بگن لیلا بهترینه بعد دائم چیزای بدی از من ببینی چطور میتونی حرف قبلی رو باز باور کنی
1392/05/13 - 17:31وقتی برای مثال تو رو میبینم چشامو روی اونی که خوبه هم نمیبندم....وقتی بدی رو میبینم خوبی رو هم میبینم....لیلا من بهت حق میدم..چرا؟چون خودم هم ضعف دارم تو بدبینی...تو در مورد چادر...من در مورد اعتماد...تو دیدی و بدبین شدی...من خودم تجربه نکردم و بدبینم....چون خودم ضعفم عمیق تر ازتوئه میتونم درک کنم چی میگی ...امیدوارم بتونیم خوبی رو هم ببینیم
1392/05/13 - 17:37خوبی ک نادره این روزا.امیدوارم
1392/05/13 - 18:45