ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت/و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز/کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد/اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری/پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت/تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی/پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار/تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل/باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی/یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد/صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
#حافظ
غزل شماره ۱۵
سلامتیشون
1393/02/24 - 13:08