خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد.... گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید.... و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
همه بی معنا بود..........
مگه گذشته چشه؟؟؟؟؟؟؟؟
1393/03/17 - 09:26بعضیاگذشته خوبی ندارن.!
1393/03/17 - 11:33بستگی داره چطوری نگاه کنی
1393/03/17 - 12:05بحث نگاه من نوعی نیست...صحبت ازگذشته ایست که بدجوری توی ذوق میزنه!وکلا یاباید چشم پوشی کردوبه حال راضی شد...یابرخ کشید!مثلاآقایاخانمی که درگذشته مبادی آداب نبوده وبی قیدوبندبوده وباپیداکردن کیس مناسبش درشرف ازدواجه همیشه دغدغه گذشته اش باهاشه...وآزارش میده..که نکنه نیمه گمشده اش که تازه پیداشده...بابرداشته شدن رازگذشته اش برای همیشه گم شه!
1393/03/17 - 12:36اینم حرفیه!
1393/03/17 - 13:00