وقتي ردپاي خدا را در زندگي پيدا كردم...
فهميدم ميتوانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم!!!
و خواسته هايم از قد خودم بزرگتر باشند!!!
و حتي آرزوهايم محال!!!
وقتي لبخند خدا را درميان دعاهايم ديدم...
"ترس" برايم معنايش را از دست داد...
و جايش را "ايمان" پر كرد...
هنوز از ياد نبرده ام...
چه گله هايي كردم براي سختي راه...
و خدا چگونه مرا به بالاي كوه هدايت كرد...
و فراموش نكرده ام كه چه نااميدانه...
درپي جرعه اي آب بودم...
و خداوند چگونه سيرابم كرد...
وعده ي خدا اين است:
"دستانت را به من بده...
تا فتح كني دنيا را...
و ممكن كني،ناممكن ها را...
واییییییی نگو وحشتناک بود دقیقا من ساعت 5:45 با دوستام سمت بلوار بهشتی خیابان فکوری قرار داشتم برم خونه یه دوستمون از تاکسی پیاده شدم رفتیم اونور خیابون بارون شدید شد پدرمون دراومد خیس خیس خیس خیس شدیم هی به دوستام میگم بریم وایستیم بارون بند بیاد میگن نه دیگه خیس شدیم بریم زود برسیم اصن دریا شده بود خیابون هم خوش گذشت تو اب راه رفتیم هم سردمون شد برق هم رفته بود
1394/07/16 - 23:13واقعا شدید بود نیم ساعت حسابی بارون بارید .
1394/07/16 - 23:15عین دیوونه ها هی شدت بارون زیاد میشد هی صدای جیغ و دادمون بلندتر میشد تموم کفشمون خیس شد تا زانو تو اب بودیم
1394/07/16 - 23:21الان هم که می بینی ادامه داره .
1394/07/16 - 23:30یعنی فردا بند میاد میخوام برم شهسوار تا ترمینال نباره بعد بباره
1394/07/16 - 23:40احتمالا تا چند روز آینده همینطوره .
1394/07/16 - 23:41