شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

Mostafa

تن من زخميست !!!!

يك خراش كمتريابيشتر جه فرقي دارد?راحت باش!!

دیدگاه · 1392/02/2 - 22:18 ·

3

Mostafa

دقت کردين بعد يه شکست عشقي رو همه در و ديوارا و مغازه ها و.... اسم مخاطب خاصتون نوشته،حتي تو بيشتر فيلم وسريال ها هم اسم يکي ازشخصيتا اسم مخاطب خاص شماس

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/02/2 - 14:08 ·

4

ebrahim

2.
كنار آيينه ايستاد، شبيه خودش بود
دهن كجي كرد، آيينه خنديد!
اخم كرد، باز آيينه خنديد!
زل زد و خيره خيره آيينه را نگاه كرد، باز آيينه خنديد!
خواست با مشت هستي آيينه را خرد كند ولي …
شكوفه با تبسمي در قاب آيينه لغزيد، خسته شد، وا داد.
لحظه هاي دلتنگي را تا خاطره مادر طي كرد.
مشت گره كرده را مايوس و نااميد تا نزديك را نهايش پايين آورد،
آيينه را رها كرد.
پاهايش سست شد، روي فرش خاطر مادر رنجيد، صورتش را روي ترنج فرش گذاشت،
گره ها را نوازش داد.
حالا بوي شكوفه در تمام اتاق معطر بود، اما خيلي دير نشده بود
دانه هاي زلال رنج حالا گر ههاي زير پاي مادر خيس مي كردند.
مژه هايش را تا نزديكي خواب پيش راند، اما ب يفايده بود.
«. آن چه بايد اتفاق بيافتد، م يافتاد و هيچ كاري هم نمي شد كرد »
اين عين جمله شكوفه بود و چ هقدر خودش شبيه حرف هايش شده بود و
حرف هايش شبيه خودش، هر چه بيشتر در خيال مادر گم مي شد، بيشتر شبيه شكوفه م ي شد …

... ادامه

دیدگاه · 1392/02/2 - 01:35 در داستانک ·

3

ebrahim

مي گويند اول
گِل مي شود و بعد جوب و آخر رود و بچه ها از ترس سيل به سينه ي مادرهاي شان مي چسبند . بچه ها
.« هر كي بيشتر آب جم كنه خدا مي بردش بهشت » : تشت هاي آب مي گرداندند توي كپرها و مي گفتند
« !؟ تو نمي خواي بري بهشت » : گفتم
.« ننم مي گه هر كي مرد خونشون باشه مي برندش بهشت » : گفت
آستينش را پشت هم مي كشيد زير دماغش و خط بي رنگ خيسي روي آستينش جا مي انداخت. چفيه اي كه
به سرم بسته بودم تا خاك ننشيند روي سرش انداختم . مثل همان موقع كه پتوها را روي سرشان انداختيم پایان قسمت چهارم

... ادامه

دیدگاه · 1392/02/2 - 01:22 در داستانک ·

3

♥هـــُدا♥

بعضيها براي تمدد اعصاب غذايِ بيشتري ميخورند
بعضيها قدم ميزنند
بعضيها حرف ميزنند
بعضيها سيگار ميکشند
بعضيها وقتي عصباني اند با يک بوسه سرحال مي آيند
بعضي ها هم که مرفه ترند ، بغل ميشوند .
بعد
منِ مغموم ، آرام ،
اينجور وقتها ،
گوشه پنجره ميايستم ، به تاريکي و حرکات برگهايِ توويِ حياط خيره ميشوم .
زيرِ خطِ فقرِ تنهايي که ميگويند همينجاست ؟

... ادامه

1 دیدگاه · 1392/01/29 - 23:42 ·

8

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

17 دیدگاه · 1392/01/27 - 01:17 در نظرشماچیه... ·

7

♥هـــُدا♥

#بـــــــــــــرو!!!!

ترســــ از هيچ چيز ندارمــــ

وقتيـــــ يقينـ دارم بيشتر از منـــ

کسي دوستت نخـــــــواهد داشت

بيشتر از منــــ کسي طاقت کمـــ محلي هايت را ندارد

بــــــــــــرو!!!!

ترس براي چه؟؟

وقتي مي دانمــ يکــ روز تُف مي اندازي به رويـــــ تمام آن هايي که

به خاطرشــــان من را از دستـــــ دادي....

... ادامه

دیدگاه · 1392/01/26 - 22:12 ·

7

Mohammad

نشاط و خوشدلي، اعتماد به نفس شما را تقويت و زندگي را دلپذيرتر مي سازد و باعث مي شود كه اطرافيان شما شادي بيشتري را احساس كنند. خوشدلي به معني خوش خيالي و فرار از مشكلات نيست، بلكه نشانه ي هوش و ذكاوت شما است.((آنتوني رابينز))

... ادامه

دیدگاه · 1392/01/16 - 15:39 ·

8

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

تــــــو
همه چيز را به زيـــرِ پـــا گذاشتي
و
من
همه ي آن را به زير گـِريـــه ..!!
.
.
.
بيشتر مراقبـــِـ جلوي پايتــــ باش ...
سجاده ام خيسـِــ خيســـ شد!!!

... ادامه

دیدگاه · 1392/01/16 - 03:40 ·

4

MONA

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 677

4 دیدگاه · 1392/01/10 - 14:31 ·

10

masoud

صوفياجون سلام. هستى؟؟؟؟؟؟چه عجب دخمل جان شماروديديم

6 دیدگاه · 1392/01/6 - 00:11 ·

3

صوفياجون

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 677

3 دیدگاه · 1392/01/5 - 23:52 ·

3

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

هنوز هم..از بين كارهاى دنيا...دل بستن به دلت بيشتر به دلم ميچسبد...!

دیدگاه · 1392/01/4 - 01:58 ·

3

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

شما بودین این غذا از گلوتون میرفت پایین؟؟؟؟

9 دیدگاه · 1392/01/1 - 02:52 در نظرشماچیه... ·

9

دیدگاه

MONA

{-167-}

واای یاد چشمه کیله افتادم.. اونجا کلی پرنده میاد که خیلی خوشکلن..ما نون خشکامونو جمع میکنیم..میبریم اونجا میدیم بهشون میخورن..

1392/01/1 - 02:57

امید

من بودم تقسیم میکردم غذامو

1392/01/1 - 02:57

رضا

خب کمی بهشون غذا میدادم گناه دارن .

1392/01/1 - 02:57

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

اره با اون چشمایه نخودیشون زل میزنن به ادم...ادم کوفتش میشه غذا اگر من بودم همه غذامو براشون ریز میکردم بخورن

1392/01/1 - 03:05

♥هـــُدا♥

نه

1392/01/2 - 01:27

شهريار

غذامو باهاشون تقسيم ميكردم حتما دور همديگه غذا خوردن بيشتر مزه ميده

1392/01/2 - 16:14

LeilA

من خیلی جوجوها رو دوس میدارم از غذام بهشون میدادم

1392/01/7 - 16:54

ღ×گیلدا×ღ

ای جان نه از گلوم پایین نمیره عمرا {-167-} همشو میدم به اونا {-164-}

1392/01/21 - 09:43

یگانــــــه

نــــــــــه

1392/01/23 - 11:17

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

وقتى كه ميگى ديگه برا هميشه فراموشش كردى ،

و هيچ احتياجى بهش ندارى ،

و تمام فحشهاى دنيا رو نصيبش ميكنى ؛درست زمانيه كه

بيشتر از هميشه دلت براش تنگ شده

... ادامه

دیدگاه · 1391/12/29 - 03:06 ·

2

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

عدد يک هميشه يکه ؟ شايد در تمام عمرش نتونه بيشتر از يک عدد باشه ! اما بعضي وقتها ميتونه خيلي پرمحتوا باشه ؟!
1 دنيا ، 1 سرنوشت ، 1 خاطره ، 1 دوست

... ادامه

دیدگاه · 1391/12/14 - 16:54 ·

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

مردي از اينکه زنش به گربه خانه بيشتر از او توجه ميکرد ناراحت بود، يک روز گربه را برد و چندتا خيابان آنطرف تر ول کرد

ولي تا رسيد به خانه، ديد گربه زود تر از اون برگشته خونه، اين کار چندين دفعه تکرار شد و مرد حسابي کلافه شده بود. بالاخره يک روز گربه را با ماشين گرداند، از چندين پل و رودخانه پارک و غيره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه اي پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت آخرشب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟

زنش گفت: آره

مرد گفت: گوشي رو بده بهش، من گم شدم!! {-18-}

دیدگاه · 1391/12/14 - 16:02 ·

1

Mohammad

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
کسي که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همين بيشتر از اينکه بگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش.

دیدگاه · 1391/12/11 - 13:56 ·

Mostafa

زمونه ازم پرسيد كيو بيشتر از همه دوست داري؟
من راجبه تو هيچي بهش نگفتم،
آخه رسمه زمونه اينه كه هر كي رودوست داري ازت ميگيره.

3 دیدگاه · 1391/12/11 - 13:11 ·

1

♥هـــُدا♥

یک روز صبح در کشور آلمان

یک روز صبح در کشور آلمان مردمی که برای خرید شیر آمده بودند ، در کمال تعجب دیدند شیری که تا دیروز 1 یورو فروخته میشد ، امروز 1.5 یورو عرضه میشود . هیچ کس سرو صداو اغتشاشی نکرد اما ، هیچ کس هم شیر نخرید. بطری های شیر به کارخانه مرجوع شد و همان شب آنگلا مرکل از تلویزیون رسمی آلمان بصورت زنده از مردمان کشورش بابت این گرانی عذر خواهی کرد و از فردا شیر دوباره به قیمت 1 یورو توزیع شد ...!!!!

... ادامه

4 دیدگاه · 1391/12/7 - 14:17 ·

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

گاهي بايد دستاشو بگيري تو دستت.. و فقط يه جمله بهش بگي: "من واسه يه لحظه بيشتر با تو بودن حاضرم همه دنيا رو بدم

دیدگاه · 1391/12/3 - 14:55 ·

Mohammad

16 دیدگاه · 1391/11/28 - 00:02 ·

شهريار

دوستان گرامي: تصميم گرفتيم روز جهاني محو شدن در افق را بنا بگذاريم و سالانه جشن بگيريم ...
شما نخستين افرادي هستيد كه در ايجاد اين روز در جهان سهيم ميباشيد ...
بين دوستان راي گيري ميكنيم و يه روز را كه بيشترين راي را بياورد ...
بعنوان روز جهاني محو شدن در افق اعلام خواهيم كرد ...
لطفا روز مورد نظر خود را با دليل به طور مختصر اعلام نماييد.
با تشكر {-35-}

... ادامه

8 دیدگاه · 1391/11/24 - 22:33 در نظرشماچیه... ·

3

Mohammad

خاطره #رضا-کیانیان به یاد #فردین
#دیدگاه (بخونید جالبه)

5 دیدگاه · 1391/11/20 - 20:06 در قدیم ندیما ·

5

دیدگاه

Mohammad

رضا کیانیان می گوید: روزی را در خاطر دارم که اکران خصوصی فیلم «سینما سینماست» از طرف مجله گزارش فیلم در سینما صحرا برگزار می شد. وقتی وارد سینما شدم مدیر سینما جلو آمد و گفت: فردین در لژ مخصوص است و دوست دارد شما را ببیند. همراه او رفتم. وقتی مرحوم فردین مرا دید بلند شد و با مهربانی روبوسی کرد و گفت و گفت و گفت... تعجب کردم، خیلی تعجب کردم، چون همه فیلم های مرا تا آن زمان دیده و همه مقاله ها و نوشته های مرا خوانده بود و درباره آنها نظرات خوب و جالبی داشت.
گذشته از من، سینمای ایران را دنبال کرده و خوب خوانده بود. وقتی از پیش او برمی گشتم خجالت زده بودم، چون تا آن موقع فردین در ذهن من مترادف با آب گوشت و پیاز بود. از خودم خجالت کشیده بودم. وقتی فیلم تمام شد و خانم امیری روی صحنه رفت و یکی یکی عوامل فیلم را روی صحنه خواند، برای بازارگرمی مرا آخر از همه صدا کرد. روی صحنه رفتم و در تمام مدت که مردم مرا تشویق می کردند به یاد فردین بودم. روی صحنه میکروفن می چرخید و همه عوامل با مردم حرف می زدند.
آخر سر که میکروفن به من رسید به مردم سلام کردم و گفتم امشب یکی از آرزوهای نوجوانی من برآورده شد، فردین را دیدم. فردین میان شماست، آن جا! و لژ مخصوص را نشان دادم. مردم برای او کف زدند، خیلی کف زدند، بلند شدند و به سمت جایگاه او برگشتند، او هم جلو آمد، دست تکان داد و گریه کرد. ما هم بلند شده بودیم. مردم فردین را دوست دارند. حتی بعد از این همه سال که بازی نکرده. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

1391/11/20 - 20:07

Mohammad

شهريار

1391/11/20 - 20:09

Mohammad

...

1391/11/20 - 20:13

شهريار

بسيار خاطره جالبي بود ... من بشخصه فردين و ميري رو از تمام بازيگراي قديمي بيشتر دوست دارم .

1391/11/20 - 20:47

Mohammad

از این خاطرات زیاد
باز تو سایت میذازم

1391/11/20 - 20:50

یافتن پست: #بيشتر

تفکیک