حال و احوال این روزهایم
عجیب است و غریب
مینشیم گوشه ای نزدیک
خیره میشوم به قاب پنجره ای
پنجره ای که گرد و خاک ِ روزهایی را هنوز نگه داشته
و در جای جای شیشه اش به یادگار حک کرده
دست ِ دلم نیست ، گرد و خاک است که
دست ِ دلم را میگیرد و رویایی ام میکند
من در رویا غرق میشوم
کفش های خاطراتمان را پا میکنم
و در هوایت قدم میزنم
و بویت را تمنا میکنم
گاهی هم چند جرعه ای
مینوشم از شراب ِ کهنه ی عشقمان
حالم زیر و رو میشود
با مسخ ِ لذت ِ داشتنت
حالم رنجور میشود
با مست ِ واقعیت ِ نداشتنت
باز طاقت از حوصله ی حالم به تاراج میرود
و من ناخواسته کِشان کِشان
کشیده میشوم
سمت ِ مرز مخروب ِ شوریدگی
ترسی نیست از عبور ِ این مرز ...
اما من !!!
فقط نگرانم ...
... ادامه