یافتن پست: #تقدیر

نگار
نگار
من و تومیدانیم…
کزپی هرتقدیرحکمتی می آید
من وفرسایش ودل…
تووتصمیم ومکان
ماوتقدیروزمان…
چه شود آخردلتنگیها
خدامیداند
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/10 - 02:52 ·
5
نگار
نگار
ایستادن اجبارکوه بود ،رفتن سرنوشت آب،
افتادن تقدیر برگ و صبر پاداش آدمی،
پس بی هیچ چشمداشتی حراج محبت کنیم که همه ما خاطره ایم
نگار
نگار
به خدا اعتقادی نداشت

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود٬ به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خداوند میشنید مسخره میکرد.شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهی رفت.

چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.ناگهان٬ سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فراگرفت. از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.آب استخر برای تعمیر خالی شده بود...
... ادامه
♥ یلدا♥
005Baranist.jpg ♥ یلدا♥
سبز سبزم ، نفس باور من بارانیست

هیچکس جزتو دراندیشه ی من پیدانیست

حاصل دم زدن از عشق گل لبخنداست

گرچه شیرینی این خنده پس از گریانیست

متلاطم نشود بحر دلم از هرسنگ

به هوای تو هوای دل من طوفانیست

آدم از جنت اگر رفت بسودای تو بود

جنتی نیست درآن جا که رخ حوانیست

آی لیلای تمنای جنون آمیزم

عشق آغاز طریق تب بی پایانیست

عطر پیراهنت هرچند به من نزدیک است

باز انگار که تقدیر دلم کنعانیست



مهدی زکی زاده
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/6 - 17:55 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
قرعه کشی تمام شد . . .
تو به اسم دیگری درآمدی . . .
تقدیر جای خود . . .
اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات می انداختی!
دیدگاه · 1391/11/4 - 19:06 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
می آید ...
نمی آید ...
می آید ...
نمی آید ...
می آید ...
و گلبرگها تمام میشود !
می آید !!!
اما به کجا ؟
به دلم !؟
خدا کند که نیاید ....
نمیخواهم خجالت زده باشم ،
که دیگر دلی برای مهمان نوازی نمانده !
کاش به جای شاخه ای گل
تقدیر را در دستانم میگذاشتند
و میگفتند :
بیاید یا نیاید؟
تصمیم با توست !
و من چه تصمیم بکری میگرفتم
وقتی که میگفتم:
بماند !
تنها همین .....!
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/1 - 23:49 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
می آید ...

نمی آید ...

می آید ...

نمی آید ...

می آید ...

و گلبرگها تمام میشود !
می آید !!!

اما به کجا ؟

به دلم !؟

خدا کند که نیاید ....

نمیخواهم خجالت زده باشم ،

که دیگر دلی برای مهمان نوازی نمانده !

کاش به جای شاخه ای گل

تقدیر را در دستانم میگذاشتند

و میگفتند :

بیاید یا نیاید؟

تصمیم با توست !

و من چه تصمیم بکری میگرفتم

وقتی که میگفتم:
بماند !

تنها همین .....!
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/1 - 00:47 ·
3
iman
iman
عجب شعر وحشتناکی!!!!!!!{-60-}
من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس

خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس


کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من

تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس


زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود

بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس...


بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است

سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس


آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد

کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس


عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند

ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....


امیر احسان دولت آبادی
MONA
MONA
خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره این عشق
... ادامه
[لینک]
ღ sepide ღ
ღ sepide ღ
سه چیز را از هم جدا کن:



عشق، هوس و تقدیر



چون اولی مقدس است و دومی شیطانی



اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی
... ادامه
شهرزاد
527947_456682544377206_2060887087_n.jpg شهرزاد
دلبستگی های مرا می بُرد تا ساحل
موجی که او را تنگ در آغوش می گیرد
این ساحل عاشق که افسون پری ها را
در گوشماهی های دریا گوش می گیرد

من موج ها را با خودم تا رود خواهم برد
وقتی که اقیانوس در مد راه می افتد
شاید پریشانی است در تقدیرِ هر موجی
وقتی که چشمانش به چشم ماه می افتد

در آب تا عکس خودش را دید عاشق شد
ماه ی که هر شب در دلت مهتاب می ریزد
دریا! کسی با اشک های هر شبش دارد
دلبستگی های مرا در آب می ریزد!

از آسمانم رد شو و با بادها بگذر
دارد دلت در سرنوشتی شور می افتد
این ابر اگر رو وا کند در لای موهایش
تصویر ماه ی در دلم در تور می افتد

*
رد می شود از عشق با یک کوزه ی خالی
مثل زنی که از بهشت ِسیب، گندم خورد
تصویر یک دختر درون آب می گوید:
من موج ها را با خودم تا رود خواهم برد...

فاطمه دریایی
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/15 - 15:48 ·
9
MONA
MONA
اشکایی که بی هوا رو گونه هام میریزه
وقتی که از همه ی خاطره هات لیریزه..
بیخیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بیخیال قلبی که این همه تنها مونده..

لایک
Noosha
1abc10b4a737ef7b7b63d44f05892abc-300.jpg Noosha
چه دنیای غریبی است!‍‍‍‍!!

میروند...

تنها می گذارند...

اسمش را می گذارند...

تقدیر...!!!
صوفياجون
صوفياجون
تقدیم به او كه میداند حرف دلم را:
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن . باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی . ایمان من به تو ، ایمان من به خاک است . به شکوه آنچه بازیچه نیست ، بیندیش . من خوب آگاهم که زندگی، یکسر صحنه بــازی است . اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است . مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان . تو چون دستهای من، چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون تمام یادها از من جدا نخواهی شد
حدیث غریب دوست داشتن را اینک از زبان کسی بشنو که به صداقت صدای باران سخن می گوید . من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه ای بیافرینم . باور کن . من می خواستم که با دوست داشتن، زندگی کنم . کودکانه و ساده و روستایی . من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم . آن لحظه ای که تو را به نــام می نامیدم . من هرگز نمی خواستم از عشق، برجی بیافرینم .
مـــرگ سخن ساده ای است . مگذار که خالی روزها و سنگینی شب ها در اعماق من، جایی از یاد نرفتنی باز کند . ما برای فرو ریختن آنچه کهنه است آفریده شدیم . بـــــــــــــــــــــــازگــــــــــــــــرد !
{-31-}{-31-}{-60-}{-60-}
Mostafa
Mostafa
شعری از زنده یاد شیـــون فـــــومــنی
=======ஜ۩۞۩ஜ========
او روزان کی بد و خوبه نَنِستیم
سه شاخه بادبانَ نخ دَوَستیم
زهیم می خط بزه مشقانَ پاکون
خودا جی شنبه صبح می مرگَ خواستیم

او روزان کی جوخوفتیم مرغ لانه
شویم گریه مره تا ملا خانه
نبو حالی مره داشتن ندشتن
مَرَ اخته خمس بو آبو دانه

او روزان کی به سر دَشتیم هوایی
آغوز بازی کودیم لشت نشایی
اویی که هول نخوردی از سیاهی
می سر داشتی هزار جور پادشاهی

او وقتان کی سفاله شُستی باران
کولا پوستی به سر دشتیم زمستان
ئیتَ لوله وجیو از لوله پرده
کودیم ایوان گرزه خوله ویران

او روزانی که دم بو می تن رخت
پینیک پاره کودی می مار غروب وقت
هتو تا عید بوستی تازه رخته
می لخت سینه جا گیفتی می دیل سخت

او وقت کی ترسئیم ای سر دوگوشه
می مار سنجاق زئی شب می روپوشه
نئی تا کی می دندان نخوره
کل آتش کودیم سوراخ موشه

او روزان کی می نازان بَردنی بو
غم دونیا می ورجه مَردنی بو
نبوم حرف حساب خلق پاپی
مَرَ انجیل کفتک خوردنی بو

نهالی بوم نهالی تازه و تر
نَهَبو کاکل غنچه به می سر
الونی چوبی اسب زاک و زوکم
چه تقدیری دَرَم ؛ الله اکبر
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/8 - 21:50 ·
4
Noosha
2184d36897c4f9f6a772e240cd7a7315-300.jpg Noosha
ما شقایق های باران خورده ایم..
سیلی ناحق فراوان خوردیم...
ساقه احساس مان خشکیده است...
زخم هاازتیغ وتوفان خورده ایم...
تاچه بوده تاکنون تقصیرمان...
تاچه باشد بعد ازین تقدیرمان...
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/6 - 19:51 ·
4
شهريار
شهريار
خدایا تقدیر مرا خیر بنویس

آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم

و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم {-35-}
دیدگاه · 1391/09/29 - 00:44 ·
6
Noosha
915e7962a6fda07f2f5721530bae9c1b-300.jpg Noosha
خدایا؛


به من فهم و شعور بده؛


تا برای آنچه که تقدیرم نیست اشک نریزم ...
نگار
نگار
به سلامتی خودمون

که آخرش نفهمیدمیم اینجا که هستیم تقدیرمونه یا تقصیرمون..
نگار
نگار
تصمیم بگیریم

استاد تغییر باشیم

نه قربانی تقدیر،

در بازی زندگی اگر عوض نشویم،

تعویض خواهیم شد.
دیدگاه · 1391/09/25 - 23:42 ·
8
شهرزاد
شهرزاد
ایستادن اجبارکوه بود،
رفتن سرنوشت آب،
افتادن تقدیربرگ
وصبرپاداش آدمی،
پس بی هیچ چشمداشتی
حراج محبت کنیم که همه ما خاطره ایم.
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/24 - 23:31 ·
7
صوفياجون
صوفياجون
وقتی که نگات می شینه روی دیوار اتاقم. عکس تو. تو قاب چوبی دوباره میاد سراغم . یاد اون روزا می افتم با تو بودن زیر بارون . وقتی که شرمنده بودن پشیمون لیلی ومجنون. یاد اون شبا می افتم لب اون چشمه جاری. که گرفت از ما یه عکاس دو تا عکس یادگاری . یکی شون سهم تو بود ویک شونم مال من بود . کجا فکرشو می کردیم .آخرش جدا شدن بود. زیر رعد وبرق تقدیرمن و تو با هم شکستیم. توی رویاهامون اما هنوزم صاف ویه دستیم . گل سرخی که تو دادی بعد پرواز تو پژمرد . خشکش این جا روی طاقچه است . خاطرش هست و خودش مرد . توی میدون زمونه من وتو بازی رو باختیم تقصیر طالع ما بود سرنوشتو خوب شناختیم. مثل اون کلاغ قصه که نمی رسید به خونه . دوست نداشت که مال هم شیم دست بی رحمه زمونه . اسمش اینه که تو رفتی یادگاریت روبرومه تورو داشتن تا همیشه منتهای آرزومه. بی گناهی اما کوچ ات چه آتیشی زد به ریشه ام . همیشه بهت می گفتم نباشی دیوونه می شم . می دونی ما بی گناهیم جرم مون فقط وفا بود . هیچ دلی راضی نمی شه که بگه تقصیر ما بود. مخمل خاطره تو توی صندوقچه چوبی خوابیده مثل یه قصه پره راز و پره خوبی. {-31-}{-31-}
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ