یافتن پست: #تقدیر

bamdad
photo_2018-04-24_22-51-11.jpg bamdad
انگار که کل ضرببان دل و دینم
بسته ست به هست تو و تقدیر بهانه ست

قلب من ِ دیوانه ی وابسته به جانت
انباشته از مهر تو ، انبار و خزانه ست...
{-41-}
دیدگاه · 1397/03/6 - 21:51 ·
5
bamdad
bamdad
تاریک شده شب ، به خیالم تو می آیی
تنهایی و تنها شدن ِ یار بهانه ست
این زلزله ی در دل من بعد ِ خروجت
تقدیر که نه ، بازی ِ زیبای ِ زمانه ست

من منتظرم ، کاش بی آیی تو به خوابم
اینها همه ناز است ، وَ اطفار ِ شبانه ست
شاید تو بیایی ، اگر من که بخوابم
اشک است که هر شب به فراغ ِ تو روانه ست

وابسته شدم ، بسته ی ِ افکار ِ قشنگت
اخلاق ِ تو در کل ِ جهان فرد و یگانه ست
این عشق که در عمق ِ وجود ِ من ِ خسته ست
وَالله که بی طاقت ِ یک حس ِ زنانه ست

انگار که کُل ِ ضربان ِ دل و دینم
بسته ست به هست ِ تو و تقدیر بهانه ست
قلب ِ من ِ دیوانه ی ِ وابسته به جانت
انباشته از مهر تو ، انبار و خزانه ست

آتش بزن امشب به دلم با کلماتت
لحن ِ سخنت ، شعر ِ خوش و عین ِ ترانه ست
اصلأ خود ِ اخبار ِ مهمی تو برایم
رَد و خبرت آخر ِ اخبار و رسانه ست

وقتی تو بخندی ، همه عالم خوش و خوب است
لبخند ، فقط منتظر و فکر ِ جوانه ست
آنجاست که خوشبخت ترین فرد ِ جهانم
وقتی که فقط حرف ِ تو اینجا به میانه ست...

...بامداد همراه...


{-41-}{-41-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
دیدگاه · 1396/04/28 - 15:15 ·
2
bamdad
bamdad
گاهی گردش پرگارِ تقدیر، در دست تو نیست، باید بنشینی و نظاره کنی. اما مرکز را که درست انتخاب کرده باشی، دلت قرص باشد، دیگر هرچه می خواهد بچرخد.
{-35-}
دیدگاه · 1395/09/17 - 18:34 ·
2
Mohammad
Mohammad
دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
bamdad
bamdad
پرنده ای که پرواز بلد نیست،به قفس میگه "تقدیر"
دیدگاه · 1395/05/2 - 23:12 ·
5
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی

کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی


ساناز رئوف
... ادامه
دیدگاه · 1395/03/9 - 15:43 ·
6
مرجان بانو :)
image.jpg مرجان بانو :)
سلام به همگي سال نو دوستاي عزيزم مبارك و اميدوارم ب تك تك آرزوهاتون تو سال ١٣٩٥ برسين
18 دیدگاه · 1395/01/5 - 12:08 توسط Mobile ·
4
bamdad
photo_2016-01-02_18-26-55.jpg bamdad
{-197-}
مرجان بانو :)
1448529570638052.jpg مرجان بانو :)
دارم ولی چیز دیگریست{-29-}
دیدگاه · 1394/09/12 - 11:21 ·
5
مرجان بانو :)
236x214_1447652190375656.jpg مرجان بانو :)
باورکن....
در تقدیر هر انسانی معجزه ای ازطرف خدا تعیین شده که قطعأ در زندگی،
در زمان مناسب نمایان خواهد شد!
یک شخص خاص..
یک اتفاق خاص..
یا یک موهبت خاص..
منتظر اعجاز خدا در زندگیت باش،بدون ذره ای تردید!
زندگی درست مثل نقاشی کردن است..
خطوط را با امید بکش..
اشتباهات را با آرامش پاک کن..
قلم مو را در صبر
غوطه ور کن...
و با عشق رنگ بزن...
... ادامه
دیدگاه · 1394/08/25 - 10:20 ·
3
bamdad
bamdad
زندگی یعنی تاوان دادن بابت همه چیز! حتی بابت مقدرات الهی ! تاوان دادن بابت از دست دادن مادر، بابت بیماری پدر ! بابت حادثه ای که برای دایی اتفاق افتاد و بابت همه ی روزهایی که عاشق بودم....

زندگی یعنی زخم و ادامه ی زندگی یعنی لیسیدن زخم هایی که چه خودت به خودت زدی و چه بیشتر دیگران ، تقدیر و جبر دنیا به تو زد.

:(
مرجان بانو :)
Valentine_2015 (9).jpg مرجان بانو :)
{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
#ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ،ﺗﻌﺒﯿﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻤﺖ، ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ
ﭘﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﻭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ
ﮐﻮﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻭﺭﯾﺖ ﮐﺎﻩ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺳﺎﺧﺘﻪ
ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻕ
ﺑﺎ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ
ﺣﺮﻑ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ﺷﻌﺮ ﻣﻦ
ﺷﺮﺡ ﺣﺎﻝ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﯿﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺳﺖ..
... ادامه
دیدگاه · 1394/05/12 - 11:07 ·
6
Noosha
pkt8kgoxq16o3jwom2uj.jpg Noosha
تنهایی را ترجیح بده به تن هایی که
روحشان با دیگریست

تنهایی، تقدیرِ من نیست
ترجیح من است ..

جبران خلیل جبران ...{-35-}
دیدگاه · 1394/01/16 - 03:07 ·
6
Mohammad
Mohammad
،
.............................................
** روال کار **
در اين پست هركسی بايد اول به سوال نفر قبلش جواب بده
و بعد يه سوال از نفر بعديش كه معلوم نيست كيه بپرسه !!!

** نكته مهم: **
در صورتی كه دو نفر همزمان دیدگاه دادند٬ پست نفر اول قبوله و از اون دیدگاه بايد ادامه داد !
نفر بعدی هم بايد دیدگاه خودش رو حذف كنه !

** قوانين: **
1- بی احترامی نکنید.
2- سوالها باید عمومی باشند.
3- سوالات تكراری، توچی ...، تو بگو... و اينچنين نپرسيد.
4- دیدگاه پشت سر هم اکیداً ممنوع است.
5- دیدگاه شما مطابق با قوانین کلی سایت نمیدونم باشد.
... ادامه
bamdad
bamdad
سالها گذشت و من




منتظر معجزه ام




معجزه ایی که نمیدانم




در لابلای کدام سطر تقدیرم به خواب رفته است ...

:(
دیدگاه · 1393/12/2 - 21:39 ·
5
bamdad
bamdad
میگی سرنوشت



میگی تقدیر



آره سرنوشت و تقدیر آدمها دست خداست ولی



خدا به آدم حق انتخاب داده



این خودمونیم که سرنوشتو رغم میزنیم...

{-15-}
دیدگاه · 1393/11/20 - 18:24 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند
و از آن غولی میسازند به نام تقدیر
MONA
Screenshot_2014-10-06-10-12-52.png MONA


با چی خالی کنم هر شب یه بغضی قد یه کوهُ
شبایی که بغل کردم یه قاب عکس بی روحُ
کجایی که ببینی من چه دردی میکشم بی تو
چه زجری میشکم وقتی میبینم جای خالیتو..

تو رفتی خاطرات تو
رفیق ِ اشک چشمامن
در و دیوار این خونه غریبی میکنن با من
یه دریا بودی و چشمم حریف بغض دریا نیستی
تو اونقدر دور رفتی که ازت
یکــ قطره پیدا نیست..

کجــایی .. که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام


♫♫♫

منو تو ما شده بودیم عذابم میده من بودن
با داغ ِ دوری از دستات یه عمری تن به تن بودن
دلم میگیره از تقدیر که دور از هم رهامون کرد
اگه قسمت جدایی بود واسه چی آشنامون کرد..

کجــایی .. که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام
... ادامه
[لینک]
bamdad
bamdad
فاش شدن راز عاشقانه ام مرا به رسوایی کشاند

کاش مثل گذشته در غفلت بودم..غفلتی که مرا از تو دور میکرد

همیشه برایم سوال شد،چرا او نرفت و ماند

ماندن او دلیلی برای رسیدن من به او نبود

پس چرا من با دست خویش دامن زدم برای رسیدن به او

او برای من تنها یه عشق بود..نه سرنوشت رسیدن به او

به او بگوید....

به او بگوید که من در گفتن تو را دوست دارم...

نه به فکر فریب بودم و نه در دروغ غو طه ور

فرمان عشق بود.اما نمیدانستم تقدیر چیز دیگریست

هر چند این سالها هر دو محنت تنهای می کشیم..گاه به

یاد تو هستم..

آیا تو هم چنینی...؟!

:(
دیدگاه · 1393/06/15 - 21:43 ·
5
bamdad
bamdad
چشمانم در آسمان

به جستجوی آخرین ستاره ی شب است

و می روم به اوج ، کنار او

ستاره ای که در سپهر آرزو

یگانه تقدیر من است...

{-41-}
دیدگاه · 1393/06/13 - 19:56 ·
2
bamdad
bamdad
قرعه کشی تمام شد.....

تو ب اسم دیگری در امدی...

تقدیر جای خود..

اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات می انداختی...!!!

:(
دیدگاه · 1393/05/27 - 21:49 ·
6
bamdad
bamdad
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
{-61-}
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
iman
iman
تقدیر را برای نماندنت بهانه نکن....

مرد باش و بگو نخواستی و نماندی....
دیدگاه · 1393/05/3 - 16:12 ·
7
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ