یافتن پست: #تکرار

Morteza
1025662_10152669900748696_1366229_o.jpg Morteza
سال نو دیگری در راه است ....
عید نوروز
سال اسب
به فال نیک میگیرم این نو شدن دوباره را
نو شدنی که هر سال تکرار میشود اما ...
اما میشود
در رویا، در زندگی‌، در اهداف تازه شد و از نو رویید
سالی‌ پر از آرامش، آسایش، امنیت، نجابت، قدم های صحیح و استوار، آزادی، آزادگی‌ و نفس آروم آرزو می‌کنم
دعای همه ما، شامل حال همه ما شود
سال ۱۳۹۳ مبارک تک‌ تک‌ شما مهربانان باشد
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/29 - 10:19 ·
9
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
345lbp5.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

عید شما مبارک{-41-}
@tarane ✔♥Дℓɨ♥✔ soheil ıllı YAŁĐA ıllı @bamy رضا
Mostafa ♥هـــُدا♥ MahnaZ @oneill صوفياجون Noosha
iman @SamanjonjonI Morteza @Ruby LeilA ...
MONA متین (میراثدار مجنون) حامد@ پسر تنها Mohammad شهرزاد
mostafa AZ @goodboy @ElHaM14
......{-26-}
bamdad
bamdad
اگر "تو" را امتحان میگرفتند،

بی شک من

رتبه اول میشدم...

بس که تکرار کردم

نامت را در مرور خاطرات!
دیدگاه · 1392/12/28 - 17:58 ·
6
رضا
رضا
قسمت اول 93 هم دیدم جالب بود
رضا
رضا
@Ruby طلا بعد این مدت امشب میاد یه کامیون فید میزنه تا جبران کنه {-7-}
حمید
ممادر.jpg حمید
بغض یعنی:

صدای اذان

خونه سوت و کور

خاطره های پر هیاهو و سفره های خالی از حضور پدر و مادر...

بعضی چیزها فقط یکبار تکرار میشن،قدرشو بدونیم!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 11:49 ·
6
محسن
محسن
Noosha
دلخورم ازت ندا..{-60-}{-60-}{-60-}{-60-}
.
.
.
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻻﯾﮏ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﻻﯾﮏ ﮐﺮﺩ
ﺍﻭﻥ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﻦ ﻻﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ
ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺩﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ...
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﻝِ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﮐﻞ
ﺷﺐِ ﺑﻌﺪ
ﺳﺮ ﻫﻤﻮﻥ ﺳﺎﻋﺖ
... ﻭ .....
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ .
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﯾﮏ ﺍﻭﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ
ﺍﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺍﻭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺁﺭﺯﻭ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ..
ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ..
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺷﻌﺮ ﻧﻮﺷﺖ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻻﯾﮏ ﺯﺩ
ﮔﻮﯾﯽ ﻻﯾﮏ ﺍﺵ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﺭﻧﮓ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ
ﺻﻔﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ..:
ﺍﻭﯼ ﻣﻦ
ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻮﺩ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ...
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻻﯾﮏ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻻﯾﮏ ﺭﻓﺖ .{-60-}{-60-}{-60-}
شهرزاد
شهرزاد
برنامه های صداسیما طوریه که اگه یه نفر که 20 سال پیش رفته تو کما الان به هوش بیاد، به راحتی میتونه سریال مورد علاقه شُ دنبال کنه
amirhosein
amirhosein
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/22 - 17:24 ·
2
bamdad
bamdad
Noosha صوفياجون arezoo
به غسالخانه نبرید مرا…
من از مرده شورها میترسم،
آنها عاشق من نیستند که نوازشم کنند
میترسم کبود کنند تمام بدنم را…
بگویید او خودش بیاید…
بگویید خودش کفنم کند…
رو به قبله نه،رو به آغوشش…
بگویید ببندد چشمهایم را، و لبانم…
نه نه نگذارید ببوسد لبانم را…
شنیده ام شگون ندارد…
بگویید بجای اذان و دعا،نامش را آنقدر تکرار کند در گوشم تا بلکه این دم آخر ایمان بیاورم به خدا ..!
بگویید خودش خاک بریزد روی تنم و برود…
برود و برنگردد…
آخر وقتی هست دل مردن ندارم…
همین… تمام شدند حرفهایم…
اگر نیامد،فقط…فقط به او بگویید همین خیابان ها و پنجره ها قاتل جانم شدند…
بگویید او بی تقصیر است فقط کمی ، کمی نیامد…
خداوندا امضا کن…
به یکتایی ات قسم،کم آورده ام…
بازکن نامه را،استعفاى من است از زمینت…
مبارک خودت باشد
اینجا کسی مرا دوست ندارد…
شهرزاد
شهرزاد
...


زندگی فی البداهه
نمایشی بی تمرین
تنی بی پُرو
سری بی تأمل

از نقشی که بازی میکنم ناآگاهام
فقط میدانم که از آن خودمست، غیر قابل تعویض

موضوع نمایشنامه را
درست روی صحنه باید حدس بزنم
برای افتخار زندگی هنوز آماده نیستم
سرعت جریانی را که بر من وارد میشود به سختی تاب می آورم
بدیهه میسازم، با آن که از بدیهه سازی بدم می آید

بر ناآگاهی ام هر گام سکندری میخورم
رفتارم بوی شهرستانی بودن میدهد
غریزه هایم نشان از تازه کاری دارند
ترس صحنه، علتی است برای تحقیرشدنم
به گمانم موجبات تخفیف، ظالمانه است

واژگان و حرکات غیر قابل پس گرفتن
ستارگان، تا آخر شمرده نشده اند
شخصیتم مثل پالتویی است که در حال دویدن دکمه هایش را میبندم
این هم نتایج تأسف بار این شتابزدگی است

کاش دست کم، بشود چهارشنبه ای را از پیش تمرین کرد
پنجشنبه ای را تکرار کرد
اما وای، دیگر، جمعه با نمایشنامه ای که نمیشناسمش از راه میرسد
میپرسم آیا این کار درستی است
(صدایم گرفته است
چون حتی نگذاشتند پشت پرده، سینه ام را صاف کنم)

گمراه کننده است که فکری کنی این امتحانی سرسری
در اتافی موقتی است، نه
میان دکورها ایستاده ام و میبینم چه استوارند
دقت همه ی آکساسوارها مرا متعجب میسازد
صحنه ای گردان، دیریست که میگردد

حتی دورترین سحابی ها روشن شده است
آه، شکی ندارم که این نخستین شب نمایش است
و هر کاری که میکنم
برای همیشه به کاری که کرده ام بدل میشود

وسیلاوا شیمبورسکا
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/21 - 23:27 ·
8
bamdad
bamdad
"خوبی؟"

گاهی با تمام تکراری بودنش غوغا می کند

و در جوابش می توان بزرگترین دروغ ها رو گفت:

" خوبم "
bamdad
bamdad
نبودنهایی هست که هیچ وقت بودنی جبرانشان نمیکند


کسااااانی هستند ....که هرگز تکرار نمیشوند


حرف هایی هست...که معنی شان را ... خیلی دیر میفهمیم...


خیلی دیر.....
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/21 - 21:08 ·
4
ıllı YAŁĐA ıllı
jk.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
✔♥Дℓɨ♥✔
loverly_pic_www.loverfun.ir.jpeg ✔♥Дℓɨ♥✔
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود

عشق تو در قلبم ماندنی نبود

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
... ادامه
sam
825043731.jpg sam
دلکَم
میدانَم؛ توام مثل من
از بودن هاشان
از عادت دادن هاشان
از نبود همیشگی شان
از تکرار این تابع خسته شده ای
به احترام تن زخم دیده ات؛
معادله را عوض می کنَم
بگذار بیایند و بروند
غصه نخور
عادت را خط زده ام..!
... ادامه
bamdad
bamdad
"خوبی"؟...

گاهی باتمام تکراری بودنش غوغا میکند...!!!

ودرجوابش می توان بزرگترین دروغها را گفت..."خوبم"
دیدگاه · 1392/12/17 - 22:03 ·
5
bamdad
bamdad
تو تکراری ترین ” حضور ” روزگار منی

و من عجیب ؛ به آغوش تو

از آن سوی فاصله ها

خو گرفته ام . .
دیدگاه · 1392/12/17 - 20:13 ·
9
bamdad
bamdad
بعضی وقتا هست که دلت خیلی گرفته

یه احساس مبهم...کلی فکر تو مغزته...

خیره به یه نقطه...یه آهنگ غمگین...

میخوای از همه آدما دور باشی

نمیدونی دقیقا میخوای چه غلطی بکنی

خسته از تکرار روز هات

این موقعست که دلت فقط یه چیز میخواد

یه آغوش...

یه آغوش از جنس خدا

و بازهم کسی صداتو نمی شنوه

خدایا...کجایی؟

من بهت احتیاج دارم

می شنوی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عیب نداره جواب نده...

من بازم به وجودت ایمان دارم:)
دیدگاه · 1392/12/16 - 20:32 ·
9
bamdad
bamdad
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :


“غم تمام می شود”


“غصه نخور”


“مشکلات حل می شود ”


و …


دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این


زندگی ؟!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/16 - 19:40 ·
6
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ