خانه دوست کجاست؟ درفلق بود که سپیدارسوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذرشاحه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
وبه انگشت نشان دادسپیداری وگفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
ودر آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می آورد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وتو را ترسی شفاف فرا میگیرد.
درصمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه زنبور
واز او می پرسی
خانه دوست کجاست.
... ادامه
زورزورکی
1392/09/13 - 12:51مامان من اینجوریه همیشه سر غذا با من دعوا داره
1392/09/13 - 12:55چرا آخه؟؟ بد غذایی
1392/09/13 - 13:06نه کم غذا میخورم بعد بهم همش میگن جوجه از تو بیشتر میخوره
1392/09/13 - 13:10