یافتن پست: #جیب

Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
soheil
soheil
خاطرات حضرت آدم:
روزی وارد زمین شدم . ترس تمام وجودم را فرا گرفت . ناگهان حسی عجیب به من دست داد.
به خدا گفتم مرا چه شده است؟ جواب داد تو گرسنه ای . باید به دنبال چیزی برای خوردن باشی. محزون و ناراحت به دنبال اندک چیزی برای خوردن میگشتم که ناگهان چیزی توجه من را به خود جلب کرد.
با دقت که نگاه کردم تخته سنگی را.دیدم که روی آن نوشته بود:
ساندویچی حاج احمد [!] و پسران!
خداوکیلی دیگه اینو نشنیده بودین
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/1 - 23:44 ·
7
bamdad
bamdad
جشن تولد ابداع همانهایی است که

به افتادن کودکی از لب جوی خندیدند...

چه تناقض عجیبی است رفتار انسانها:

جشن گرفتن برای سقوط !
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/30 - 22:44 ·
8
رضا
رضا
مسابقه و آلمان
7 دیدگاه · 1393/06/26 - 23:23 در ورزش ·
8
√√★nima★√√
√√★nima★√√
دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﻧﺎ اﻣﯿﺪی و ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ روﺑﺮوﯾﺶ اﯾﺴﺘﺎدﻩ ﺑﻮد ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﺎﻣﻼ‌ از او ﻧﺎ اﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ اﻧﻘﺪر دوﺳﺘﺶ داﺷﺖ و ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ او ﻫﻢ دوﺳﺘﺶ دارد وﻟﯽ دﻗﯿﻘﺎ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﻪ او ﻧﯿﺎز داﺷﺖ دﺧﺘﺮ را ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬاﺷﺖ از ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮐﻠﯿﻪ در ﺗﻤﺎم ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮی ﺑﻮد ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮدن ﻏﯿﺮ از ﭘﺴﺮ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ دری ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﻪ از ان وارد ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻏﯿﺮ از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ او ﻣﻨﺘﻈﺮش ﺑﻮد ﺣﺘﯽ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪن از ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺧﻮدش ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺴﺮ دﻟﯿﻞ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ای داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ وﻟﯽ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻤﺎم ﭘﺮﺳﺸﻬﺎﯾﺶ ﯾﺎ ﺳﮑﻮت ﺑﻮد ﯾﺎ ﺟﻮاﺑﻬﺎی ﺑﯽ ﺳﺮ و ﺗﻪ ﮐﻪ ﺧﻮد ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺑﻮدﻧﺶ اﻧﻬﺎ اﻋﺘﺮاف داﺷﺖ ﺗﺤﻤﻞ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ او را ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ ﮐﻪ از زﻧﺪﮔﯽ اش ﺧﺎرج ﺷﻮد ﺑﻪ ﻧﻈﺮ دﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪ اش ﮐﻪ ﻫﺮ روز ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﺎ دﺳﺘﻪ ﮔﻠﻬﺎی زﯾﺒﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﭘﺴﺮ ﻻ‌ﯾﻖ دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ در ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺼﺒﯽ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭘﺴﺮ ﺿﺮﺑﻪ ای زد زاﻧﻮﻫﺎی ﭘﺴﺮ ﻟﺤﻈﻪ ای ﺳﺴﺖ ﺷﺪ و رﻧﮕﺶ ﭘﺮﯾﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻣﺜﻞ ﯾﺦ ﺑﻮد وﻟﯽ دﺧﺘﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪ ﭼﻮن دﯾﮕﺮ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﭘﺴﺮ راﺑﺮای . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺮک ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ ﭼﻪ دﻧﯿﺎی ﻋﺠﯿﺒﯽ اﺳﺖ در اﯾﻦ دﻧﯿﺎ ﮐﻪ ادﻣﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ان ﻏﺮﯾﺒﻪ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﻪ اش را ﻣﺠﺎﻧﯽ اﻫﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺪون اﯾﻨﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺗﻮﻣﺎن ﭘﻮل ﺑﮕﯿﺮد و ﺣﺘﯽ ﻗﺒﻮل ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﻮد ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﺮای ﺗﺸﮑﺮ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺶ در ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎل ﭘﺴﺮ از ﺷﺪت ﺿﻌﻒ روی زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﺧﻮﻧﻬﺎﯾﯽ را ﮐﻪ از ﭘﻬﻠﻮﯾﺶ ﻣﯽ اﻣﺪ ﭘﺎک ﻣﯽ ﮐﺮد و ﭘﺴﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺳﺮ ﻗﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮدش دادﻩ ﺑﻮد ﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎ ﺑﻮد او ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را ﻣﺪﯾﻮن او ﺑﻤﺎﻧﺪوﻟﯽ ای ﮐﺎش دﺧﺘﺮ از ﻧﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ او ﻋﺎﺷﻖ واﻗﻌﯽ اﺳﺖ
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/19 - 23:14 ·
1
Mohammad
4712_960.jpg Mohammad
اسب و قورباغه
Mohammad
260068_wsaL4ZIA.jpg Mohammad
هستند کسانی که؛

هرچی خدا گفته انجام ندید رو ، انجام دادن ...

هرچی خدا گفته انجام بدید رو ، انجام ندادن ...

ولی تو شک هستند که کارنامه اعمالشون رو دست راستشون میدن یا به دست چپشون !؟؟؟؟

عجیب ترین آدمهای این دسته کسانی هستند که روز جزا دست راستشون رو میارن جلو که کارنامه شون رو بگیرن ...

بله هستند ...

ولی ایشالا ما از اون آدمها نباشیم که ...
... ادامه
bamdad
bamdad
یاد آن روز بخیر

هیچ کس با دل من کار نداشت

و دلم همدمی جز در و دیوار نداشت

یاد آن روز بخیر

کسی از راز دل آگاه نبود

شاهد بی کسیم جز شب و جز ماه نبود

یاد آن روز بخیر

من و دل هر دو به راهی بودیم

راه می پیمودیم

منزلی می رفتیم

بعد می آسودیم

بی خبر از همه جا و همه کس

گرم پیمودن راه

راه را می فرسودیم

یاد آن روز بخیر

که جهان من عبارت بود از

کوچه ای تنگ و قشنگ

به درازای امید

کوچه ای که همه سویش جاری

نهر های خورشید

که در آن می پیچید

بوی گل از همه رنگ

یاد آن روز بخیر

دشمنی ها همه در بازی بود

بهترین دوست من

دشمنم بود که در بازی بود

یاد آن روز بخیر

من به فریاد بلند

به همه می گفتم

آتش عشق بسی جانسوز است

به سراغش نروید

که گرفتار شوید

شب طوفانی عشق

از کجا چون روز است

یاد آن روز بخیر

عشق مجانی بود

و فراوانی بود

و بسی آنی بود

با نگاهی می شد

یک سبد عشق خرید

بعد با چشم به هم برزدنی

سوز هر عشقی را

می شد از سینه زدود

چه گذرگاه عجیبی است زمان

وه چه شوری دارد

یادی از آن دوران

گرچه از آن دوران

سالها می گذرد

خاطراتش اما

خاطراتی است جوان

{-35-}
شهرزاد
شهرزاد
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
چه لطیف است حس آغازی دوباره ،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز...
روز میلاد...
روز تو!
روزی که تو آغاز شدی!
تولدت مبارک
bamdad
bamdad
همه ما

فقط حسرت بی پایان یک

اتفاق ساده ایم

که جهان را بی جهت

یک جور عجیبی جدی گرفته ایم...

{-198-}
دیدگاه · 1393/05/20 - 21:20 ·
5
bamdad
bamdad
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
{-61-}
حمید
حمید
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش میگیریم

هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر

هر چه اور دل نازکتر، ما بیرحم تر

تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده اند ..
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
#ﺩﯼ + ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ = ﺑﺎ ﺟﺪﻝ
ﺩﯼ +ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ = ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ
ﺩﯼ + ﺧﺮﺩﺍﺩ = ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﺳﺨﺖ
ﺩﯼ +ﺗﯿﺮ = ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻩ
ﺩﯼ + ﻣﺮﺩﺍﺩ = ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺯﯾﺎﺩ
ﺩﯼ + ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ = ﻋﺠﯿﺐ
ﺩﯼ + ﻣﻬﺮ = ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﯼ +ﺁﺑﺎﻥ = ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺐ
ﺩﯼ + ﺁﺫﺭ = ﻧﺎﻣﻨﺎﺳﺐ
ﺩﯼ + ﺩﯼ = ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻭ ﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎ
ﺩﯼ +ﺑﻬﻤﻦ = ﮐﻤﯽ ﻣﺨﻮﻑ
ﺩﯼ + ﺍﺳﻔﻨﺪ = ﻋﺸﻘﯽ ﻭ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ
{-7-}{-35-}
bamdad
bamdad
فکر کردم همه‌مان در داستانی عجیب زندگی می‌کنیم. با وجود این اکثر آدمها معتقدند که این دنیا کاملا طبیعی است و یکسره دنبال چیزهایی هستند که غیرطبیعی باشد، مثل فرشته و آدم فضایی؛ تنها به این دلیل که نمی توانند ببینند دنیا خودش یک معمای بزرگ است. احساس می‌کردم با بقیه فرق دارم. فکر می‌کردم دنیا خودش یک رویای عجیب است. ...به نظر من این موضوع هم خودش معمای بزرگی است که آدمها صبح تا شب این طرف و آن طرف می‌دوند و فعالیت می‌کنند. بدون اینکه فکر کنند از کجا آمده‌اند. چگونه می‌شود چشم بر زندگی روی این کره خاکی بست و آن را کاملا طبیعی دانست؟
... یاستین گوردر ...
... ادامه
bamdad
fu2562.jpg bamdad
گوشی ضد آب!!!!!!

بروعمووو بروووو!ما گوشی ساختیم راحت از جیب در میااد!!!
:)
رضا
رضا
سایت داره اذیت میکنه عجیبه برای شما مشکلی پیش نمیاد ؟
رضا
رضا
عجیبه سایت برای من مشکل داره گاهی صفحات باز نمیشن .
دیدگاه · 1393/05/9 - 01:09 ·
7
رضا
رضا
عجیبه از دیشب تا الان کسی آنلاین نشده .
رضا
رضا
bamdad تبریک نزدیک شما بستنی نعمت شعبه زده :)
bamdad
bamdad
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن…

{-84-}
mostafa AZ
mostafa AZ
آقا دیروز یکی از فامیلامون که یک گودزیلا تخریب چی هم داره اومده بودن خونمون نیم ساعت گذشته بود که داداشم رفت دستشویی(گلاب بروتون)حالا صدا های عجیبی که میومد: تتتتتتتتتر پوف تتتتتر تتتتتتتتر شبیه شلیک مسلسل بود حالا فامیل هامون هم داشتن آروم زیر لب می خندیدن داداشم اومد بیرون عرق کرده بود حسابی بعد گودزیلای ما هم چنین گفت:عمو سوسکاهم مسلح بودن یا نه؟ همون جا کل فامیل ترکیدن از خنده منم تمام فرش ها رو جویدم روزم باطل شد
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/2 - 04:49 ·
7
bamdad
bamdad
دلم امشب عجیب گرفت...
دلم امشب که نه...
چند شبی است گرفته است...
تو بگو با دل گرفته ام چه کنم؟!...
آرام نمیشود...
... آرام نیست...
قرار ندارد...
بیا...
می آیی؟؟؟


:(
دیدگاه · 1393/04/30 - 19:46 ·
5
رضا
رضا
تو مدت فعالیت سایت همیشه با همه کاربران با احترام برخورد کردم اما کاربری که اصلا منو نمیشناسه میاد یه چیزی توهین آمیز در مورد من مینویسه که قبلا از یکی دیگه شنیدم خیلی جالبه
البته قوانین سایت مشخصه کاربر مورد نظر حذف میشه .
... ادامه
مائده
مائده
یک درختِ پیرم و سهم تبرها می‌شوم
مرده‌ام، دارم خوراکِ جانورها می‌شوم

بی‌خیال از رنجِ فریادم ترد‌ّد می‌کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می‌شوم

با زبان لالِ خود حس می‌کنم این روزها
هم‌نشین و هم‌کلام ِ ‌کور و کرها می‌شوم

هیچ‌کس دیگر کنارم نیست، می‌ترسم از این
این‌که دارم مثل مفقود الاثرها می‌شوم

عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌شوم!

"نجمه زارع"
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/26 - 20:10 ·
5
bamdad
bamdad
عجیب است دل نمیبازیم

مگرآنجایی که میدانیم رسیدنی در کار نیست

شاید زیبایی عشق همین باشد

دل بستن به چیزایی که هر آن دلهره نداشتنش را داری!!!

:(
دیدگاه · 1393/04/24 - 18:45 ·
5
صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ