یافتن پست: #حرم

حمید
حمید
بسم الله الرحمن الرحیـــــــــــــم...
فاطمیه تمام شد....
دراین میان بودند کسانی که سوگوار مادر سادات بودند...
همانهایی که رخت عزا به تن کردند و مجلس عزای مادر بپا...
عیدو عید دیدنی را داشتندولی حرمت راهم نگه داشتند....
سیزده به در و سفر و میهمانی هم داشتند اماسوگ مادر فراموششان نشد...
نتیجه ی امورتان بماند در آن لحظاتی که هیچ فریاد رسی نیست...

اما دراین میان بودند کسانی هم که لذات زودگذر دنیایی را به سوگ مادر ترجیح دادند...:-(
ماشین باصدای بلند ضبط و آهنگ سراسیمه می آمد...
سرنشینان جز راننده که گاهی تحت تأثیر جو قرار میگرفت همه دست میزدند و شاد...
خیلی اتفاقات می توانست بی افتد...
بریدن فرمان و ترمز و لاستیک و ماشین های روبه رو و خیلی بلاهای دیگــــــــر...
ولی بود مادری قد خمیده کنار جاده و آیت الکرسی بر لب...
بماند که وقتی سالم رسیدندیکی تمجید از دست فرمان راننده میکرد و یکی......!
زهــــــرا همه را دوست می دارد...
گاهی ماهم اورا دوست بداریم...

ومن الله توفیــــــــق...

"امیـــــــــــــــرحســــــــــــــــــام..."
... ادامه
[لینک]
دیدگاه · 1393/01/17 - 20:49 ·
9
Noosha
8u8u8u8u8u Noosha
اگه مردی...؟!! مرد بمون... اگه نیستی... نامردی نکن...!!
اگه تنهایی...؟!! تنها بمون... اگه نیستی... تنهاش نذار...!!
اگه نجیبی...؟!!...نجابت کن... اگه نیستی... هرزگی نکن...!!
اگه عاشقی...؟!!عاشق بمون... اگه نیستی... حرمت عشقو نشکن...!
... ادامه
zoolal
zoolal
وقتی حرمتها شکسته میشود، ببخشید گفتن ها سودی ندارد... سکوت کن
دیدگاه · 1393/01/15 - 10:39 ·
2
شهرزاد
شهرزاد
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم” یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را , بهشان خرده نگیرید !

این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد، مسئولیت دارد…

ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی… میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی…

تا تو شاد باشی… آزارت نمیدهد…
دلت را نمیشکند…. به هر دری میزند که با تو نباشند…
تا دلت را نشکنند!!!!

من این دوست داشتن را می ستایم…!!



زویا پیرزاد
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/14 - 14:22 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
soheil چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی…
یکی که بهش اعتماد داری …
بهت اعتماد داره …
از دلتنگی هاش برات میگه …
از دلتنگی هات براش میگی …
آروم میشه …
آروم میشی …
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه …
این حس مثل قطره های باران پاکه…
soheil
soheil
مانده ام در خلوت تاریک دیواری بلند
بردلم پر می زند یاد سپیداری بلند

می شود یک بار دیگر بشنوی حرف مرا ؟

بنگری آیینه حیران افکاری بلند ؟

روزها پیوسته تکرار سکوت کوچه ام

شب اسیر لحظه های خواب و بیداری بلند

بیکران تا ساحل سبز نگاهت میدوم

تا بخوانم قصه های تلخ تکراری بلند

نبض درد آلود چشمانم گواهی خسته اند

بر نبود لحظه های خوب دیداری بلند

خاطراتم حرمت خورشید در خاکسترند

مانده در د امان سرد باغ اسراری بلند

باز هم گم می شوم در ماجرای سایه ها

تا ببینم سایه ی سبز سپیداری بلند
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/8 - 14:10 ·
6
bamdad
bamdad
تو مرا آنقدر آزردی

که خودم کوچ کنم از شهرت

بکنم دل ز دل چون سنگت

تو خیالت راحت می روم از قلبت

می شوم دورترین خاطره در شب هایت

تو به من می خندی و به خود می گویی:

باز می آید و می سوزد از این عشق ولی ..

بر نمی گردم نه! می روم آنجایی

که دلی بهر دلی تب دارد

عشق زیباست ولی حرمت دارد

تو بمان ..

دلت ارزانی هر کس که دلش

مثل دلت سرد و بی روح شده است

سخت بیمار شده است

تو بمان در شهرت ....


{-60-}
دیدگاه · 1393/01/7 - 13:09 ·
8
soheil
soheil
چون سلیمان را سراپرده زدند

جمله مرغانش به خدمت آمدند

هم‌زبان و محرم خود یافتند

پیش او یک یک بجان بشتافتند

جمله مرغان ترک کرده چیک چیک

با سلیمان گشته افصح من اخیک

همزبانی خویشی و پیوندی است

مرد با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست

همدلی از همزبانی بهترست

غیرنطق و غیر ایما و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

جمله مرغان هر یکی اسرار خود

از هنر وز دانش و از کار خود

با سلیمان یک بیک وا می‌نمود

از برای عرضه خود را می‌ستود

از تکبر نه و از هستی خویش

بهر آن تا ره دهد او را به پیش

چون بباید برده را از خواجه‌ای

عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای

چونک دارد از خریداریش ننگ

خود کند بیمار و کر و شل و لنگ

نوبت هدهد رسید و پیشه‌اش

و آن بیان صنعت و اندیشه‌اش

گفت ای شه یک هنر کان کهترست

باز گویم گفت کوته بهترست

گفت بر گو تا کدامست آن هنر

گفت من آنگه که باشم اوج بر

بنگرم از اوج با چشم یقین

من ببینم آب در قعر زمین

تا کجایست و چه عمقستش چه رنگ

از چه می‌جوشد ز خاکی یا ز سنگ

ای سلیمان بهر لشگرگاه را

در سفر می‌دار این آگاه را

پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق

در بیابانهای بی آب عمیق
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 21:25 ·
3
soheil
soheil
بنال ای نی که من غم دارم امشب




نه دلسوز و نه همدم دارم امشب







دلم زخم است از دست غم یار




هم از غم چشم مرهم دارم امشب







همه چیزم زیادی میکند، حیف!!!




که یار از این میان کم دارم امشب







چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل




همه عیشی فراهم دارم امشب







ندانستم که بوم شام رنگین




به بام روز خرم دارم امشب







برفت و کوره ام در سینه افروخت




ببین آه دمادم دارم امشب







به دل جشن عروسی وعده کردم




ندانستم که ماتم دارم امشب







درآمد یار و گفتم دم گرفتی




دمم رفت و همه غم دارم امشب







به امید اینکه گل تا صبحدم هست




به مژگان اشک شبنم دارم امشب







مگر آبستن عیسی است طبعم




که در دل بار مریم دارم امشب







سر دل کندن از لعل نگارین




عجب نقشی به خاتم دارم امشب







اگر روئین تنی باشم به همت




غمی همتای رستم دارم امشب







غم دل با که گویم شهریارا




که محرومش زمحرم دارم امشب
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 19:52 ·
3
bamdad
bamdad
من و ضربان قلب تمام آهو های جهان...
من و اولین لحظهء رهش جوجه های در حال آموختن پرواز از لبهء صخره ها...
من و تلاش غزال فراری از دست شیر گرسنه...
من و لحظهء آخر پنهان شدن خورشید زیر ماه...
من و تقلای پلنگی که از سرعت زیادش در تعقیب شکار نتوانسته خوب بپیچد...
من و لحظهء شکار پروانه با شلیک آب از دهان ماهی تفنگی برکه...
من و وقتی که قلب تو را شکار کردم...
من و لحظهء "بعله" ات زیر چادری از ریزه های شیرین قند...
من و لحظهء امضای نا امیدانه ها...
من و گاهِ "آخ" های مادر...
من و "آنِ" اولین چکهء اولین قطرهء اشکِ اولین لحظهء اولین دیدار حریم و حرمت!

ســـــــــــــــــــلام ... ای ماهِ ماه تابِ من ! ... ســــــــــــــــــــــلام ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/28 - 17:49 ·
3
Mostafa
Mostafa
داف و شیخ
تنهایی رفتم حرم[توهوای بارونی]°-°
sam
sam
نخوان عاقد! نخوان!!

هزار بار هم صیغه ی عقد بخوانی

کسی که هزار و یک دل شیدای من است

محرم دیگری نمی شود...

محرمیت دل می خواهد

نه دلیل
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/23 - 11:19 ·
4
محسن
محسن
رفت؟
به سلامت!!!!!!!!!!!!

من خدا نیستم بگویم:صد بار اگر توبه شکستی بازآی...

آنکه رفت به حرمت انچه با خود بردحق بازگشت ندارد..

رفتنش مردانه نبود لااقل مرد باشد برنگردد...

خط زدن برمن پایان من نیست آغاز بی لیاقتی اوست!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/22 - 15:24 ·
3
محسن
محسن
دیدگاه · 1392/12/22 - 15:22 ·
2
bamdad
bamdad
بچه ها Noosha ندا اومدش
هورااااااااااااااااااااا
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ