یافتن پست: #خالی

bamdad
bamdad
یه وقتایی باید رفت…! اونم با پای خودت…! باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی…! درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه…! ولی بدون… یه روزی… یه جایی… بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی…
... ادامه
Morteza
fu2941.jpg Morteza
امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم
این اشک های من از سردلتنگی است
دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت
کاش بودی...
امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم
می دانم جای تو خوب است
وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند
آخر میدانم که بهشت زیر پای توست....
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم
خدایا کاش فقط یک بار دیگر
آغوشش را داشتم
... ادامه
حمید
94450324668353068554.gif حمید
شب که می‌شود دلم هوایت را می‌کند. امشب سَری به آسمان دنیا زدم. همین چند لحظه پیش!

نگاهم که به ماه زیبا افتاد، به‌ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی‌ات بر سینه آبی آسمان خالی است مولاجان!
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/11 - 22:22 ·
4
صوفياجون
46ad41626e01.jpg صوفياجون

{-41-}{-35-}{-35-}
که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم...



شاعر : - از مجموعه شعر شبانه{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}
صوفياجون
صوفياجون
سلوووووو من اووومدم از عروسی بعد از کلی قروفر رسیدم خوونه حالا کی حال داره فردا بره سرکار؟ {-130-}{-130-}
{-131-}{-131-}{-203-}{-220-}
{-225-}{-225-}جاتون خالی عالی بودش {-225-}
Majid
mmm.jpg Majid
خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود اما میتونستی نری چرا میگی قسمت نبود...
اگه قسمت نبود چرا تو موندی خدا چرا مارو به هم رسوندی
اگه میدونستی به روزی میری چرا روزا رو تا اینجا کشوندی
چرا روزا رو تا اینجا کشوندی
چی بودم چی شدم بخاطر تو ولی پشت دلم رو خالی کردی...
حالا اسمت میاد گریم میگیره نمیدونی که با دلم چه کردی
اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم ولی من در عوض هرچی که بودم با احساسات تو بازی نکردم
اگرچه میدونم دوسم نداری به هر در میزنم تنهام نزاری اگر پای کسی هم در میونه بزار اسمت اقلا روم بمونه
دم آخر بزار دست توی دستم بزار بهت بگم دردم چی بوده فقط لطفی کن و حرفامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبوده
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/8 - 01:01 ·
6
bamdad
bamdad
کاش هوای یادهای آمدن‌ات

خالی از پیش‌بینی دیروقت رفتن بود.

تا تمام تابستان را منتظر پاییز نمی‌ماندم.....



حالا نمی‌دانم دزدانه به کدام ستاره‌ی دنباله دار وعده داده‌ای

اما از قرار من اگر می‌پرسی

با تمام احتمالات سرزده‌ی این روزها

آمدن‌ات هم شعر است

نیامدن‌ات هم!

:(
دیدگاه · 1393/05/3 - 20:57 ·
10
iman
iman
مَـــرد بودن .... با پسر خوشگل بودن فرق داره
مَـــرد بودن ‍....با مانکن بــودن فرق داره
مَـــرد بودن ....با پول بابا پُز دادن فرق داره
مَـــرد بودن ....با الَکی خالی بستنُ و دروغ گفتن فرق داره
مَـــرد بودن یعــــــــــنی وقتی قول دادی ..
حرفت دو تا نــــــشه!!


قبول داری لایک کن
... ادامه
دیدگاه · 1393/05/1 - 17:04 ·
9
bamdad
bamdad
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﮐﻪ ﻋﺰﯾﺰﺵ
ﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ..
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺧﺪﺍ
ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻩ
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ
ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ..
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﮐﻪ ﺳﺎﻟﯿﺎﻥ ﺳﺎﻝ
ﺟﺰ ﺷﺒﺤﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ
ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ
ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

:(
دیدگاه · 1393/04/30 - 21:14 ·
8
bamdad
bamdad
آنــــــــــــقدرجای توخالیست که هیچـــ گــزینه ای آن راپرنمیکند...

حــــــــتی تــــمام مــــــــــــوارد
دیدگاه · 1393/04/29 - 22:37 ·
7
مائده
مائده
... ادامه
bamdad
bamdad
بعضی ها را هرچقدر هـم که بخواهی تمام نمی شوند
همش به آغوششان بدهکار می مانی
حضورشان گـرم است
سکوتشان خالی می کند دل ِآدم را
آرامش ِ صدایشان را کم می آوری !
هر دم هر لحظه کم می آوریشان

:(
دیدگاه · 1393/04/27 - 22:52 ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
lski.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
در افسانه‌های گیلکی راجع به لاک‌پشت روایت داریم که دختر جوان و زیبایی بوده است که در دهی زندگی می‌کرده و در یک هوای خوب و آفتابی در حیاط خانه‌شان توی تشت آبی مشغول شستن خودش بوده است که ناگهان متوجه می‌شود غریبه‌ای دارد یواشکی به او نگاه می‌کند، او از شرم؛ و از ترس نگاه غریبه، آب تشت را خالی می‌کند و تشت را روی سرش می‌گذارد و در همان حال از خدا می‌خواهد هیچ وقت چشمش به آدمیزاد نیفتد و خدا آن تشت را به لاکی تبدیل می‌کند و به پشتش می‌چسباند و قیافه‌اش را عوض می‌کند و اسمش را می‌گذارد لاک‌پشت. {-101-}
دیدگاه · 1393/04/24 - 21:03 در گیلک ·
7
bamdad
bamdad
تلفن زنگ می زند


و می دانم تو پشت خط نیستی...


چه کسی باور می کرد ندیدنت ، رنگ سال به خود بگیرد


و من که هفت روز هفته ،ساعت ها می ایستادم کنار کیوسک تلفن


تا دقیقه ای عبورت را تماشا کنم ،


تاب خواهم آورد دوری چند ساله از تو را ؟


در غیاب تو کوهی از کتاب را ورق زدم ،


نیچه را چنان دوره کردم که به برادر تنی من بدل شد


در غیاب تو ترانه های تکان دهنده نوشتم ،


به تماشاى کشورهای جهان رفتم ،



"lمرد" زندگی شدم



اما هنوز جای تو در تک تک دقیقه ها خالی ست ،


شعرها برای زیبا شدن به تکه ای از تو محتاجند


و نوشتن پلی ست که مرا به تو می رساند...


چه کسی باور می کرد در نبود تو تقویم ها ورق بخورند


و من هر سال شمع های تولدم را فوت کنم


بی آن که صدای کف زدنت در گوشم بپیچد ؟


دیگر احتمال بازگشتن تو لطیفه ای ست


که دوستان قدیمی مرا با آن دست می اندازند


و آن قدر در خلأ غیبتت مرده ام


که هیچ زنگ تلفنی از جا نمی پراندم !

{-118-}
دیدگاه · 1393/04/23 - 19:16 ·
3
bamdad
bamdad
جای خالیت درد می کند
فقط کمی مُسکنِ بودنت را می خواهد
بیا اگر نمی خواهی از پای درآورد
این درد لعنتی مرا . . .
دیدگاه · 1393/04/21 - 21:45 ·
7
bamdad
bamdad
امروز نبودی، اما خیلی چیزها بود.من بودم...باران بود...چتر بود...بغض بود...همراه همیشگی ام هم بود...جای خالیت را میگویم.!!!

:(
دیدگاه · 1393/04/21 - 21:32 ·
6
iman
iman
ﺑﻪ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﺩﻭﺭﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ﺭﻓﯿﻖ
پشتم ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ...
دیدگاه · 1393/04/21 - 17:55 ·
5
iman
iman
یعنی ما اگه تو یه خونه با 10 تا اتاق هم باشیم.....

این5 تا اعضای خونواده ی ما یه طوری خودشون رو تو خونه پخش میکنن که توی هیچ نقطه ای از خونه نمیشه تنها باشی !! یعنی بارسلونا هم این طوری از فضاهای خالی زمین استفاده نمی کنه !!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/21 - 16:07 ·
3
iman
iman
به دختره تو خيابون گفتم :

ببخشيد مي شه شمارمو بهتون بدم؟


گفت : بله !!!


يه پوزخند بهش زدم سريع محل و ترك كردم.


ينی چی آخه؟

يني من میگم شماره بدم تو بايد بگي بله؟

اين بود عارمانهای امام و شهیدان؟


بايد بگي نه...

كه من راه بيوفتم دنبالت ،‌

اذيتت كنم كه بتونم شب واسه دوستام تعريف كنم بخندم ...


آقا تو رو خدا بگيد اگه قراره دختر بازی هم هيجانشُ از دست بده ما بريم زن بگيرم D:
... ادامه
bamdad
bamdad
حس می کنم دنیـــــــــــا خالیست…!مگـــــــــــر تو چنـــــــــــد نفر بودی ؟!

:(
دیدگاه · 1393/04/20 - 21:48 ·
3
bamdad
bamdad
روزی میرسد که در خیال خود

جای خالی ام را حس کنی

در دلت با بغض بگویی :

“ کاش اینجآ بود “

اما مَـن دیگر

.

.

.

به خوابت هم نمی آیم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/20 - 16:57 ·
4
مائده
مائده
کوک کن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعت خویش
که مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعتِ خویش
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست."

"کیوان هاشمی"
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/19 - 21:39 ·
5
iman
iman
عاقبت به این نتیجه میرسیم که حضورِ بعضی‌ انسانها در زندگی ما آنقدر پوچ و بی‌ معنا بوده که جای خالی‌ آنها را فقط همین نبودنشان پر میکند !
دیدگاه · 1393/04/18 - 22:30 ·
7
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ