Noosha صوفياجون arezoo
به غسالخانه نبرید مرا…
من از مرده شورها میترسم،
آنها عاشق من نیستند که نوازشم کنند
میترسم کبود کنند تمام بدنم را…
بگویید او خودش بیاید…
بگویید خودش کفنم کند…
رو به قبله نه،رو به آغوشش…
بگویید ببندد چشمهایم را، و لبانم…
نه نه نگذارید ببوسد لبانم را…
شنیده ام شگون ندارد…
بگویید بجای اذان و دعا،نامش را آنقدر تکرار کند در گوشم تا بلکه این دم آخر ایمان بیاورم به خدا ..!
بگویید خودش خاک بریزد روی تنم و برود…
برود و برنگردد…
آخر وقتی هست دل مردن ندارم…
همین… تمام شدند حرفهایم…
اگر نیامد،فقط…فقط به او بگویید همین خیابان ها و پنجره ها قاتل جانم شدند…
بگویید او بی تقصیر است فقط کمی ، کمی نیامد…
خداوندا امضا کن…
به یکتایی ات قسم،کم آورده ام…
بازکن نامه را،استعفاى من است از زمینت…
مبارک خودت باشد
اینجا کسی مرا دوست ندارد…
انشالله
1393/03/2 - 13:10زولال دوسه روز بود رفته بودم قلعه بابک تو دره قلعه یه آرامشی داشتم خدارو واقعا درک کردم واقعا
اره منم رفتم خیلی زیباست . به نظرت الان وقت رفتن به قلعه بابک هست یا شهریور بهتره
1393/03/2 - 13:13زلال
1393/03/2 - 13:14دیونه شدی از دره رفتیم بالا تاقلعه هزار جور طبیعتو دیددم شهریور گرما شرجی وای نه الان رفتن نعمته به بزرگی خدا سر فرودآوردم
1393/03/2 - 13:14اخه یه میوه داره به اسم زغال اخته اگه درست تلفظ کرده باشم شهریور میاد شاید به اون خاطر می گن شهریور خوبه
1393/03/2 - 13:17اون یه چیز دیگه بابا
1393/03/2 - 13:19بله فصل گردش و طبیعت الانه ؟؟؟
1393/03/2 - 13:20جان متین اون بالا هیچی دیگه بهم دمساز نبود جز ذکر خدا جات خالی
1393/03/2 - 13:21فرق نمیکنه داداش متین به جای همه همیشه غرق دریای شادی باشی و راهی به ساحل نداشته باشی
1393/03/2 - 13:23اوکی
1393/03/2 - 13:24همینه