یافتن پست: #خندیدم

abbasali
abbasali
یادَمه س برا نَنِـم یه چای اُوُردَم دو تا قنـد
چایّا خـورد، آ گُف: نَنـه تـو این زمونه دل نبند
تو دلم خندیدما گُفدَم چی چی میگوی نَنه
اون که من دوسِش دارم همیشه به یادی مَنه
خُدا رحمِتِه ش کونِد آدِما را شِناخته بود
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/7 - 12:14 ·
11
SAJEDEH
SAJEDEH
کسی که از صدا میگفت به لب مهر سکوتم زد/مرا بالای بالا برد ولی سنگ سقوطم زد/چه ها گفتند و نشنیدم بدی کردند و بخشیدم/ز تیغ گریه اشکم ریخت ولی من باز خندیدم/ سکوتم حرفها دارد ولی چشم و دهان بستم/ببین ای خوب دیروزی کجا بودم کجا هستم/
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/5 - 15:20 ·
8
salar
salar
من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم .... نام مرا گذاشتند "با جنبه"! بی آنکه بدانند ؛ خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود … !!!
... ادامه
رضا
رضا
امشب بسیار عالی می باشد خیلی خندیدم {-7-}
Mostafa
Mostafa
داستانک | اطلاعـات لطفـا!
وقتی خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید، ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.

بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی میکند که همه چیز را می داند. اسم این موجود عجیب "اطلاعات لطفا" بود که به همه سوال ها پاسخ می داد، ساعت درست را میدانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد.

بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت، چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.

انگشتم را کرده بودم در دهانم و همینطور میمکیدمش و دور خانه راه میرفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری چهار پایه را آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن ک
... ادامه
Mostafa
Mostafa
اگر سهراب سپهری در زمان ما دانشجو بود
اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالیست
پدری دارم

حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!

خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید

باید از مردم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/6 - 19:56 ·
4
Mostafa
Mostafa
بش گفتم :دوست دارم
گفت : غلط کردی
خندیدم و گفتم بابامو گفتم نه تو ههههه
دیدگاه · 1391/07/1 - 18:51 ·
5
نگار
نگار
آدمی که به " درد " نخوره ، به " هیچ دردی " نمی خوره میگفت : مردی و دردی

همیشه به این جمله اش میخندیدم؛

حالا میفهمم ...

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است ...
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/27 - 18:17 ·
7
MONA
MONA
برای من همین خوبه که با رویات میشینم...تو رو از دور میبوسم تو رو از دور میبینم...

برای من همین خوبه بگیرم رد دنیاتو...ببینم هر کجا می رم از اونجا رد شدم با تو...

همین که حال من خوش نیست همین که قلبم آشوبه....تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه...

به این که بغضم از چی بود به این که تو دلم چی نیست...تمام عمر خندیدم،تمام عمــــر شوخی نیست...

برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم...اگه جایی ازت گفتن،بگم من (عاشقش) بودم...

برای من همین خوبه که از هر کی تو رو دیده ...شبی صد بار میپرسم ازم چیزی نپرسیده؟؟؟


..آهنگ بـــــــرای من گوگوش رو بین آهنگهای آلبوم جدیدش از همه بیشتر دوست دارم..

البته اعجازشم قشنگه..
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/20 - 00:26 ·
6
abbasali
abbasali
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم<br> و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم<br> اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی<br> اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی<br> اگر زخمی چشیدی گاه از زبان من<br> اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من <br><strong>حلالم کن!!!</strong>
... ادامه
محمد
محمد
توجه توجه{-65-}{-65-}<br>سلام به همه نیمدونمیا<br>دوستان با عضو شدن در جوکستان از ................ بهره ببرید<br> امتحانش مجانیه امتحان کن ضرر نمی کنی!!!!!!!!!!!!!!!
abbasali
abbasali
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
دکتر علی شریعتی
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/26 - 23:40 ·
1
C.N.A
C.N.A
گفتند : «کلاغ»، شادمان گفتم : «پر» ...گفتند : «کبوترانمان»، گفتم : «پر» ...گفتند : «خودت»،...! به اوج اندیشیدم در حسرت رنگ آسمان گفتم : «پر» ...گفتند : «مگر پرنده ای؟»، خندیدم گفتند : «تو باختی» و من رنجیدم در بازی کودکان فریبم دادند احساس بزرگ پر زدن را چیدن آنروز به خاک آشنایم کردند از نغمه پرواز جدایم کردند آن باور آسمانی از یادم رفت در پهنه این زمین رهایم کردند گفتند : «پرنده» ، گریه ام را دیدند دیوانه خاک بودم و فهمیدند گفتم که«نمی پرد» ، نگاهم کردند ، بر بازی اشتباه من خندیدند ... !
... ادامه
دیدگاه · 1390/06/26 - 15:35 ·
1
abbasali
932479824311415793671622061928315718538.jpg abbasali
گناه یک شهید ۱۶ ساله<strong>در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد،گناهان یک روز او این ها بود: ۱- سجده نماز ظهر طولانی نبود ۲- زیاد خندیدم ۳- هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد. راوی در سطر آخر اضافه کرده بود که: دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر 16 ساله کوچکترم.
... ادامه
[لینک]
دیدگاه · 1390/06/23 - 16:24 در anty shytan ·
1
a.ž.ה.a.$
a.ž.ה.a.$
خندیدم ... خندید, اشکاهام جاری شد, اونم گریه کرد, دلم براش سوخت نازش کردم, اما دستم سوخت .... آخه دلش گر گرفته بود...{-31-}
دیدگاه · 1390/05/8 - 23:59 ·
1
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ