مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
لیلا تو روحت ترکیدم از خنده
1391/11/4 - 15:09نوشا ... من كه ميدونم مهرك به روح اعتقاد نداشت
1391/11/4 - 15:12سلام لیلا خانم رسیدن بخیر خوبی؟
1391/11/4 - 15:13اوه اوه صاحبش اومد جمع کنین خودتونو , اون پوستای تخمرو کی ریخته اونجا
1391/11/4 - 15:22شهریار شاید مزدوج بشه اعتقاد پیدا کنه
1391/11/4 - 15:43نوشا هستاااااااااا ولی اکثرا مشنگن
1391/11/4 - 18:01اقا رضا سلام احوال شما؟؟؟؟ممنون
شهریار با اقامون ب توافق رسیدیم اونم اعتقاد ب روح نداشت جفتمون عمه هم نداریم هههه
نوشا اين مهرك ه ها يادت رفته ههههههه اون به خودشم اعتقاد نداره چه برسه به روح هههههههه / مهرك پس توو روح هر دو تاتون ن ن هههههههه حالا كه به روح اعتقاد ندارين
1391/11/4 - 23:15شهریار خدا ب سر شاهده میام قیمه قیمت میکنم ب اقامون چیزی بگیااااااااااااااا
1391/11/5 - 09:55ما قيمه قيمتيم آبجي كوچولو ... اما آقاتون جوجو بشه پيشي بياد بخورش
1391/11/6 - 00:43فدا مدا داداش بزرگه.اقامون خودش پیشی منم جوجوشم
1391/11/7 - 16:33