Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #خودش

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
یک پیاده رو تقریبا خلوت :
یک مرد ، یک زن ، یک زوج ؛ خوشبختیشان پای خودشان !
یک مرد ، یک مرد ، یک شراکت ؛ سود و ضرررش پای خودشان !
یک زن ، یک زن ، یک رفاقت ؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان !
و انتهای پیاده رو …
یک من ، یک تنهایی ، یک رنج ؛ آخر و عاقبتش پای تو !
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/30 - 23:58 ·
5
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
.
همه در دنیا کسی را دارند برای خودشان:
خسرو و شیرین
لیلی و مجنون
ویس و رامین
پیر مرد و پیرزن
“تو” و اون
“من: و تنهایی…
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/30 - 23:37 ·
6
♥ یلدا♥
22643723001808673014.jpg ♥ یلدا♥
دو لایه
زمانی واسه خودش عظمتی داشت !!!! {-28-}{-29-}
دیدگاه · 1391/10/30 - 17:34 ·
6
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
وقتی صورتتو اصلاح میکنی و کسی نباشه ماچش کنه!
مثل اینه که ده تومن شارژ بخری و وارد کنی ؛ و بدونی قرار نیست به کسی زنگ بزنی !!!!

لامصب دردیه واسه خودش...{-28-}{-15-}
ღ sepide ღ
ღ sepide ღ
یکی دیگه از فانتزیام اینه که برم قهوه خونه بعد یارو بپرسه دادا قلیون میکشی ؟ بعد من با یه لبخند تلخ بگم : داداش قلیون واسه سوسولاس ! ما یه عمره از زمونه میکشیم ! بعد توی دود قلیونای قهوه خونه محو بشم :|
♥ یلدا♥
r309o40ga4spku7ibnu.jpg ♥ یلدا♥
کفشای آقای کیوی..خودشو خوردن!!! {-7-}
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
یه بار کارنامم رو خراب کرده بودم، به یه مرده تو خیابون قضیه رو گفتمکه بیاد خودشو پدرم جا
بزنه کارناممو بگیره،یارو قبول کردرفتیم کارنامه رو گرفتیم،یهو جلو مدیرو ناظم زاااااارت خوابوند
تو گوشم که این چه وضع درس خوندنه؟!
منم زارت یدونه زدم بهش گفتم به تو چه دیوث !!!
ناظم گرخیده بود گفت اینا دیگه کین؟یارو کمربندشو در اورد افتاد دنبالم تو حیاط مدرسه...
خلاصه دیگه از اون به بعد کارناممو میدادن به خودم...{-15-}
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
مامانم گیر داده یه اهنگی هست بگرد ببین می تونی دانلودش کنی ؟!

می گم اسمشو بگو ؟

می گه نه اسم خودشو می دونم نه خوانندشو ولی اولش یه ریتمی داره مثل ” دیدینگ دیدینگ دینگ ” ….

شما بگین الان من چی سرچ کنم توی نت ؟ {-30-}
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
چس مثقال اينترنت داريم 20 تا نرم افزار باهم هجوم اوردن خودشونو اپ ديت کنن..!

بيشعووووررراا يه ضره درک نميکنن اینجا ایرانه {-15-}{-15-}{-15-}{-54-}
Mostafa
Mostafa
خانم های عزیز لطفا جزوات را با خودکاری غیر از آبی ، مشکی و حداکثر قرمز ننویسید

موقع کپی گرفتن ، بدجور میوفته !

در صورت تکرار این عمل جزوه اصلی از شما گرفته خواهد شد و کپی ها را تحویلتان خواهیم داد

با تشکر ، جمعی از دانشجویانِ نمونه !
... ادامه
...
...
آیا میدانستید که یک قطره الکل، عقرب را دیوانه می کند و سبب می شود خودش را نیش بزند و بکشد ؟
دیدگاه · 1391/10/29 - 19:38 ·
5
saeid
hzxbofuahqi0ythv6dbx.jpg saeid
همه کارس واسه خودش{-7-}
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
توی کدوم مرحله از مسیر پر پیچ و خم عشق قرار گرفتید؟ توی این مرحله چه احسای دارید؟
1- عاشق نشدم هنوز
2- یکی رو دوست دارم ولی خودش خبر نداره
3- هر دو نفرمون خبر داریم که عاشقیم ولی صحبتی نکردیم
4- صحبتامون رو کردیم
5- به هم دیگه رسیدیم
6- به همدیگه نرسیدیم
7.غیره....
... ادامه
saeid
saeid
شانس خود را امتحان کنید !

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .

جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
... ادامه
saeid
saeid
چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد ؟خیلی جالبه……



مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید.

تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید.

(این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است)

1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ

و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.

2. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید

3. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند .

4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.

انگشت شصت نمایانگر والدین است.

انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند .

به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.

5. لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید .

سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید.

انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند.

آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند .

این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.

6. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید.
... ادامه
saeid
saeid
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .

شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌

درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.

بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.

در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان
گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.

بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.

سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر
در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین
گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/29 - 00:29 ·
5
نگار
نگار
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. " مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک د
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/28 - 13:15 ·
4
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
صبح زود رسیدم خونه، شب کار بودم، خیلی خسته بودم تازه خوابم برده بود که دیدم یکی داره بالاسرم باهام شوخی میکنه و قلقلک میده کف پامو فکر کردم داداشمه گفتم کرم نریز پدر سگ یهو چشمو باز کردم دیدم بابامه، بابای ما هم قاطی بلند بلند مادرمو صدا زد: خانوووووووووووووم بیا تحویل بگیر پسرت به من میگه پدر سگ{-15-}
مادر ما هم بنده خدا تازه از خواب پاشده بود حالیش نبود گفت غلط کرده، پدر سگ خودشه {-16-}{-9-}
بابام گفت تو نمیخواد طرفداری کنی {-15-}
salar
salar
هندز فری خودش گره می خوره، اما بند کفش کوفتی همش باز می شه. فقط می خوان حرص بدن ..!!
دیدگاه · 1391/10/28 - 09:38 ·
1
salar
salar
پسره نشسته بود با دوست دخترش
داشتن پیج فیس بوک میساختن
که میرسن به قسمت رمز
،پسره میاد خودشو شیرین کنه
رمز رو مینویسه

: دولم

دختره از خنده میفته زمین!!!
آخه ارور داده بود رمز بسیار کوتاه است!
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/28 - 09:34 ·
1
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
کودکی به پدرش گفت:

«پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز دیدم.
بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد

تا مردم به او پول بدهند،ولی پدر،

من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطر

اینکه ادا در می آورد و می رقصید،به خاطر

اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود ...»
از فردا،مردم حاجی فیروز را با

عینک دودی سر چارراه می دیدند{-2-}{-60-}
دیدگاه · 1391/10/28 - 09:01 ·
1
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
یك روزیک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه

از پدرش می پرسه: پدرجان ! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی ؟

پدرش فکر میکنه و می گه :بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم..

مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه. کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه هست،

چون از صبح تا شب کار می کنه وهیچی ندا ره. تو روشنفکری چون داری درس می خونی وپسر فهمیده ای هستی.. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست،نسل آینده است.

امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردابتونی در این مورد بیشتر فکر کنی پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره.

می ره به اتاق برادر کوچیکش ومی بینه زیرشرو کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا می زنه.

می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته و هر کار می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه. می ره تو اتاق کلفت شون که اون رو بیدارکنه، می بینه باباش توی تخت کلفتشون خوابیده.....؟؟؟؟
... ادامه
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
اگه افکارت رو به کاری مشغول نکنی اونا تو رو به خودشون مشغول می کنند .... بعد میشی بی حوصله ...
دیدگاه · 1391/10/28 - 07:27 ·
1
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
به خودتون زیاد سخت نگیرید که روزگار خودش به اندازه کافی این روزا سخت گیر شده !!!!
دیدگاه · 1391/10/28 - 05:55 ·
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !
اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !
مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ،
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !
یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟
مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :
مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !
با عشق ... مسعود !
روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :
پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !
با عشق ... مامان !
... ادامه
صفحات: 112 113 114 115 116

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ